p13

2.2K 263 22
                                    

با پیچیدن صدای در توی خونه، تهیونگ خطاب به دو قلو ها که به خوراکی های روی میز خیره بودن گفت:« تا من اجازه ندادم دست نمی زنید ها. وگرنه خبری از فیلم دیدن نیست و باید برید بخوابید.» و بعد از جاش بلند شد و با مرتب کردن هودی و شلوار سفید نازک توی تنش به سمت در رفت تا بازش بکنه.

با اینکه کلاه گیس روی سرش نبود و چهره بدون موش توی دید بود، اما تمام تلاشش رو میکرد که اعتماد به نفس داشته باشه. نمی خواست جونگ کوک اون رو اونطور ببینه. ولی آلفا بهش گفته بود که دوست داره همون طور که هست اون رو ببینه و هر طور که باشه دوسش داره. پس امگا سعی کرده بود که به حرفش گوش بده.

پشت در ایستاد و نفس عمیقی کشید و بعد با لبخند در رو باز کرد. جونگ کوک با تیشرت و شلوار مشکی و کت لی، موهای بالا رفته و لبخند مهربونی پشت در ایستاده بود. یه دسته گل رز قرمز توی دستش بود.

آلفا با افتادن چشمش به صورت بدون مو و رنگ پریده امگا، سقوط قلبش رو از ارتفاع زیادی احساس کرد. ولی لبخندش رو بزرگتر کرد و گل رو به سمتش گرفت:« شب بخیر زیبا ترین امگای روی زمین.»

تهیونگ با حس پیچیدن حس شیرینی توی قلبش با شوق لبخند بزرگی زد و دستاش روبه سمت گل برد و توی دست گرفتش. بعد در رو باز تر کرد تا جونگ کوک وارد بشه:« ممنونم جونگ کوکی... صبر کن!» گفت و باعث شد جونگ کوک به سرعت خشک بشه سر جاش. البته دلیل دیگه خشک شدنش دیدن کبودی هایی بود که روی دست گردن و پشت سرش به وجود اومده بودن و آلفا میدونست به خاطر قرص هاییه که توی دوره شیمی درمانیش مصرف میکنه.

امگا سمت شیشه بزرگ الکل رفت و برش داشت و بعد کل هیکل آلفا رو با الکل ضد عفونی کرد. با گذاشتن کفش های بیرونش توی جا کفشی بهش دمپایی داد و بعد زمین رو هم ضد عفونی کرد. با تموم شدن کار هاش صاف ایستاد و به جونگ کوکی که خیره بهش نگاه میکرد، لبخندی زد.

آلفا پرسید:« چکار میکنی؟» و تهیونگ با گذاشتن دستش پشت کمر آلفا اون رو به داخل راهنمایی کرد:« سیستم ایمنیم ضعیفه. نباید هیچ گونه آلودگی یا بیماری عفونی ای وارد این خونه بشه.» با رسیدن به پذیرایی آلفا پسر هاش رو دید که به خوراکی های روی میز جلوی کاناپه در سکوت خیره شده بودن. با شنیدن صدای قدم هاشون بچه ها سر بلند کردن و با دیدن آلفا ذوق زده از جاشون بلند شدن و به سمتش اومدن. آلفا هم روی زمین نشست تا درست و حسابی بغلشون بکنه.

در این حین تهیونگ به سمت آشپزخانه رفت و با پر کردن یک گلدان چینی از آب ساقه گل ها رو توی اون گذاشت و بعد با لبخند و حس خوب اونها رو بویید و بوسید. گل ها رو روی میز غذا خوری توی سالن گذاشت و به سمت بقیه رفت.

جونگ کوک که کتش رو در آورده بود، بچه ها رو توی بغلش گرفته بود و روی کاناپه نشسته بود، بهش نگاه کرد و با خوشحالی گفت:« بیا عزیزم. ما میخوایم آواتار رو نگاه کنیم. مگه نه؟» ادامه حرفش رو به بچه ها گفت و اونها به نشانه تایید سر تکون دادن.

Hold my Hand/KOOKV Where stories live. Discover now