واقعا از لرد بزرگ ممنون بود که چنین فرشته ای رو واسش فرستاده ، از اینکه ییشینگُ داشت ممنون بود از اینکه زندگیش دوباره خوب شده بود ممنون بود و از اینکه یه فندق کوچولو بهش هدیه داده شده بود ممنون بود.
کل زندگیش پر از اتفاقای ریز و درشت خوب شده بود و همه اینها رو مدیونِ حضور لی بود.
نگاهشُ از شکم برهنهی شینگ گرفت و به لبای نیمه بازش که به ارومی نفس میکشید دوخت.
سرشُ کمی به جلو خم کرد و بعد از زدن مک ارومی اما طولانی به لبهاش ازش فاصله گرفت.
_بزار بیدار شم بعد شروع کن
و شروع به کش و قوس دادن بدنش کرد
_بیدار شدی بابایِ فندقم ؟
_بیدارم کردی !
_خب بسه دیگه چقدر میخوای بخوابی ساعت ده شد
_میشه یکم تو تخت بمونیم ؟
_میشه بگی چشمات چرا پف کرده ؟ گریه کردی ؟
و به ارومی انگشت شصتشُ پشت پلک های متورم شینگ کشید
_نه دیشب یکم بیخواب شدم واسه همین پف کرده، زشت شدم ؟
_تو مگه زشت شدنم بلدی ؟
_تا حالا بهت گفته بودم خیلی زبون بازی ؟
_تا حالا بهت گفته بودم بدون تو میمیرم ؟━━━━━━━━━━━━
تهیونگ آروم خندید و دستش رو رویِ گردنِ پسر کشید و جایِ دندونهایِ خودش رو نوازش کرد . ناخودآگاه پایینتر رفت و سینهیِ گرمش که زیر تیشرت گلداری مخفی شده بود رو با لمس انگشتهاش طی کرد و وقتی به شکمِ تختش رسید ، انگشتهای کوچیکی دور مچش حلقه شدن تا همونجا ثابت نگهش دارن.
جونگکوک با چشمهایی مصمم به همسرش نگاه کرد و دستِ تهیونگ رویِ پوستِ شکمش کشیده شد :
_تو خیلی کوچولویی، خودتُ دیدی؟! فکر میکنی بتونی یه کیم کوچولو رو تویِ بدنت رشد بدی؟!
جونگکوک توی جاش چرخید و دستهاش رو دور گردنِ تهیونگ حلقه کرد و پیشونی هاشون رو به هم چسبوند و از فاصله کمی که بینشون وجود داشت به چشم های تهیونگ خیره شد
_نمیخوای یکی که کوچولوتره رو با هم بزرگ کنیم؟!
تهیونگ لبهاش رو لیسید و به نوازش کردن پوست پر حرارت پسر ادامه داد :
_فقط اگر واقعا تو بخوایش
جونگکوک چونه ی تهیونگ رو گرفت و سر خودش رو جلو برد و با گرفتن لبِ پایینش بین لب هایِ خودش مک محکمی بهش زد و اروم رهاش کرد
_میدونی که میخوام ، پس دروغ نگو تِه ... فقط بگو که توعم دوست داری واسش تلاش کنیم
تهیونگ لبخندی زد و لب هاش رو دور زبون جونگکوک حلقه کرد و اون تیکه گوشتِ خیس و لغزنده رو محکم مکید طوریکه ناله خمار و هورنی جونگکوک بلند شد
_البته که دوست دارم تو رو به فاک بدم
نگاهش جدیتر شد و انگشت هاش فشار ملایمی به شکم کوک وارد کرد
_ولی همه َش این نیست کوک ، باید خیلی قویتر از الانت باشی که بتونی بدون مشکل از پسش بربیای ،من همینجام ولی نمیتونم ... نمیتونم صد در صد از بدنت مراقبت کنم . باید نُه ماه توی خونه بمونی و اگه بیرون میری به هیچ وجه تنها نباشی . دانشگاهت ...
جونگکوک با لبهایِ خیس از بزاقشون با چشمهایِ خمار به تهیونگ خیره شد
_میتونم تویِ خونه درس بخونم
جونگکوک پیشنهاد داد و لبش رو به دندون گرفت
_هزینه َش زیادتر میشه ولی وقتی پدر بچه َم تهیونگ کیمه ..!؟━━━━━━━━━━━━
بعد از خوابیدن کنار شینگ به صورتش که زیر نورِ ضعیف ماه به طرز عجیبی زیبا شده بود خیره شد
_تو رو بخاطر خودت دوست دارم چون دقیقا زمانی پیدات شد که من هیچ امیدی به زندگی نداشتم چون واسم یه انگیزه شدی واسه ادامهی زندگی ،چون آرامشی که دو سال بود از دست داده بودمُ دوباره بهم برگردوندی. شینگ؟وجودت بهم آرامش میده
لی لب هاشُ محکم بین دندوناش قفل کرده و تویِ سکوت به سهون خیره بود
_شین؟!
لی با تکون دادن سرش جوابه هونُ داد
_میشه گذشته رو هرچی که بوده همون پشت سرمون بزاریمُ دیگه بهش فکر نکنیم؟میشه فکر کنی این بچه از روی یه رابطه ی عاشقانه بدست اومده نه اشتباه من؟میشه جای زخم های پشت کتفت بالاخره خوب شه ؟!
لی با چشمهایی که کاملا خیس بودن لبخند زد
_همه چی درست میشه هونی این بچه هم از روی یه رابطه ی عاشقانه بوجود آمده
و نگاهی به شکمش انداخت
_مگه نه فندق؟
سهون به لب های شینگ که در حال لبخند زدن بودن نگاهی انداخت و دستشُ نوازش گونه از زیر تیشرت گشاد لی روی شکمش حرکت داد که به وضوح متوجه لرزش بدن لی شد.
_میشه ببوسمش؟
برای لحظه ای احساس کرد قلبش واقعا از حرکت ایستاده ،آب دهنشُ قورت داد و با صدای ضعیفی گفت
_معلومه که میشه
YOU ARE READING
𝐒𝐚𝐯𝐞 𝐌𝐞 🌿 نجاتم بده
Fanfiction🍨 فیکشن : نجاتم بده 🍨 ژانر : امپرگ ، عاشقانه ، فانتزی ، اسمات 🍨 نویسنده : روشنا 🍨 کاپل : هونلی ، ویکوک ، سکرت 🍨 اولین رقص در کلمهها : [ پنج فروردینِ ۱۴۰۲] 🍨 آخرین بوسه به کاغذ : [ سی آذرِ ۱۴۰۲]