🌿 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕

202 65 31
                                    

داستان هفتم  : دوگانگی

┝━━━━━━━━━━━━┥

با تابیدن اشعه هایِ طلاییِ نور خورشید روی صورتش و شنیدن صدای زمزمه ی ضعیفی که به گوش میرسید، از خواب بیدار شد.

آروم آروم پلک هاش رو از هم فاصله داد و خورشید رو که بالا می اومد و رنگ خودش رو به آسمون میداد تا خاکستری دلگیرش تبدیل به آبی صاف و پر از ابر بشه رو تماشا میکرد که متوجه شد با روشن شدن هوا توی نفس هاش میتونه مزه و عطر وانیل رو بهتر از شب گذشته حس کنه. عطری که حالا چند وقتی میشد براش حس آشنایی داشت اما سهون نسبت بهش بی اهمیت بود.

با دیدن ییشینگی که سخت مشغول درست کردن چیزی بود، جا خورد و با گیجی از خودش پرسید :

"این اینجا چیکار میکنه؟!"

اما سوزش دردناک زخم دست و سردرد شدیدش تمام اتفاقات دیشب رو زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنه براش یادآوری کرد.

شکستن قاب ، پاره شدن عکس لوهان ، بحث کردن با تهیونگ

و درد و دل کردنش برای شینگ

همه رو به یاد آورد و حالا با به یاد آوردن اتفاقات شب پیش، حال عجیبی داشت. یه حس خوبه همراه با آرامش تمام وجودش رو پر کرده بود، انقدر خوب که حتی سردرد شدید و سوزش کف دستش هم نمیتونست این حال خوبش رو خراب کنه.

یه چیزی این وسط تغییر کرده بود.

دیشب برای اولین بار بدون خجالت کشیدن از کسی با خیال راحت گریه کرده بود و تمام حرف هایی که تویِ این دو ساله رویِ قلبش سنگینی می‌کرد رو بیرون ریخته بود.

تمام دیشب رو ییشینگ پا به پاش با چشم های بسته بدونه اینکه حتی کلمه ای حرف بزنه اشک ریخته بود.

شینگ شده بود سنگ صبور سهون و تمام دردها و غصه هاش رو تویِ خودش حل کرد بود و حالا هون حس غریبی داشت، حسی مثل خالی شدن مثل راحت شدن!

انگار اون حسِ زجرآوری که روی بندهایِ قلب و روحش سنگینی میکرد به بیرون راه پیدا کرده بود، یه جورایی احساس آزادی می‌کرد.

نفس عمیقِ بی صدایی کشید و به آرومی و با گوش های تیز شده مشغول گوش دادن به زمزمه های ییشینگ که در حال ور رفتن با قاب عکس بود شد.

-اینُ باید اینجوری بزارم، اونم اینجوری ... شیشه رو هم که الان میذارم روش، این تیکه ی آخرُ هم که چسبوندم... آهان درست شد، بالاخره درستش کردم

و بعد از چند بار چک کردن، با ذوق مشغول حرف زدن با قاب عکسی که رو به روش قرار داشت، شد.

-پس لوهان تویی؟! تعجبی نداره سهون چرا انقدر دوستت داره! اگه فرشته بودی حتما از نوع بیانکاها میشدی! چطوری انقدر خوشگل میخندی؟ مطمئنم سهون عاشق خنده هات شده

𝐒𝐚𝐯𝐞 𝐌𝐞 🌿 نجاتم بدهWhere stories live. Discover now