پارت هشتم

153 38 55
                                    

_بفرمایین _تو مگه محافظ من نیستی جئون! پس چرا دور و برم نمیبینمت؟ _سلام رئیس کیم. من طبقه هم کفم. امروز بار سومه که بهم زنگ میزنین. دفعه قبل که منو احضار کردین بعد اینکه نتونستم سیبو ثابت نگه دارم رو سرم که با دارت بزنین عصبی شدین خودتون گفتین توی دست و پا نباشم. _خب حالا هرچی. الانم میگم کارت دارم. بیا دفترم. زوووود

_در خدمتم رئیس _هان؟ _گفتین کارم دارین بیام اینجا!
جین که فقط بی اندازه سردرگم و بهم ریخته بود و میدونست داره همه چی رو سر اون محافظ بی گناه خالی میکنه از رفتار چند دقیقه قبلش با جونگکوک عذاب وجدان گرفته بود ولی طبق معمول به لطف جناب کیم تهیونگ عذرخواهی بلد نبود و اصلا نمیدونست حالا که این بانی عضله ای رو تا اینجا کشونده باید چیکار کنه اولین بهونه ای که به ذهنش اومد به زبون آورد: اوووووم خب من قهوه میخوام _اگر قهوه میخواستین باید فقط یه سر تا سلف میرفتین یا زنگ میزدین بیارن یا اصن وقتی به من زنگ زدین میگفتین بگیرم بیارم _تو چرا با من انقد یکی به دو میکنی؟ اصن من قهوه سلفو دوست ندارم از همون میخوام که صبح برام گرفتی.
جونگوک از رفتار جین که مثل بچه های پنج ساله داشت لجبازی میکرد و با لبای جلو اومده و اخم گره کرده بهونه میگرفت نه تنها ناراحت و عصبی نبود بلکه دلشم براش ضعف رفته بود و خدا میدونه اگر دستش بسته نبود الان جین داشت تو چه حالتی تاوان اینجوری کیوت بودنشو پس میداد. ‌با تصور گاز محکمی که از اون لبای قلوه ای گرفت نیشش تا بناگوش باز شد. جین که داشت نگاهش میکرد با دیدن این لبخند عمیق یهویی، به عقل جئون شک کرد چون از صبح تا حالا مدام اون بچه رو اذیت کرده بود و تقریبا فقط بفاک نداده بودش که اونم حالا که دید از کاراش خوشش اومده و میخنده بد نبود بعنوان غول مرحله آخر روش انجام بده‌.

_حالت خوبه تو؟ _هووووم؟آره خوبم ممنون _من که فکر نکنم. به هر حال؛ قهوه من کو؟ با همون لبخند جواب داد: چشم اونو هم میگیرم ولی بهم اجازه بدین یکی از چیزایی که بجز محافظ بودن و صاف کردن تابلو رو دیوار و هدف دارت شدن و پیک قهوه بودن بلدم بهتون نشون بدم. _آره چقدم که همینا رو بلد بودی. از تابلویی که واضحا کج نیست و دارتی که تو در فرو نرفته و قهوه ای که رو میزمه مشخصه. خوب اون یکی کاری که قراره انجام ندی رو انجام بده ببینم.
مگه الان جین داشت به کارای جونگکوک ایراد نمیگرفت و بهش غر نمیزد؟ پس این مرضی که به جای ناراحت شدن داشت بیشتر و بیشتر بهش جذب میشد چی بود؟

برای نشون دادن هنرش به اون زیبای مغرور غرغرو لازم بود از شر لباسایی که داشتن بهش فشار میاوردن راحت بشه. کتشو در آورد و دقیقا در حالی که تو چشمای بیش از حد درشت شده جین خیره شده بود دکمه های پیراهنشو باز کرد و بدون قطع کردن ارتباط چشمیشون سمت میزش رفت. اینکه اونو اینجوری بی دفاع و آسیب پذیر روبروی خودش داشت که حتی قدرت اعتراض یا حرکتو از دست داده بود بی اندازه بهش لذت میداد. با یه حرکت ظاهرا عادی اما کاملا سکسی که از یکی از پارتنرهاش تو ذهنش مونده بود جلوی جین کنار صندلی زانو زد و یکی از پاهاشو گرفت. جین داشت چندین حس مختلف رو همزمان تجربه میکرد. ترسیده بود، شوکه و غافلگیر شده بود، هیجانی و مضطرب بود و با اون نگاه فاکی جئون شاید حس دیگه ای هم تو وجودش داشت شکل میگرفت که با تمام توان سعی داشت پسش بزنه.

جین برعکس جونگکوک که از وقتی درباره گرایش خودش فهمید، این خلاف مسیر جامعه حرکت کردن بهش چسبیده بود و تا میتونست همه چیو امتحان کرده بود؛ حتی هنوز کاملا نمی‌دونست چی میخواد چه برسه به اینکه تجربه ای داشته باشه و همین بود که الان مثل سنگ شده بود و تحلیل همزمان اتفاقی که داشت روبروش میوفتاد و اونی که داشت درون خودش شروع می‌شد براش سخت بود. عکس العمل ساده ای که به ذهنش اومد رو انجام داد و سعی کرد پاشو از دست اون پسر که به احتمال نود و نه درصد یهو دچار زوال عقل شده بود بیرون بکشه و بگه داری چه غلطی میکنی که البته توی همینم ناموفق بود چون جونگکوک پاهاشو با یکم خشونت سمت خودش کشید و کفش هاشو در آورد. دیگه به نظر وقت عصبی شدن بود و جین داشت کنترلشو بدست میاورد. یک دقیقه با زدن لگد تو دم و دستگاه جئون فاصله داشت که یهو اون سرشو بالا آورد و با چشمای گرد و بانمکش درحالی که لبخند خرگوشیش بی اندازه کیوتش میکرد نگاهش کرد و گفت: اینو تو کلاسای یوگا یاد گرفتم استادم میگفت با ماساژ کف پا میشه یه فیل زخمی رو هم آروم کرد. خوبه مگه نه؟ الان چه حسی داری؟

خوبه؟حسم؟آروم کرد؟ البته که استادت اشتباه میکرد. جین پیش خودش اعتراف کرد: تنها چیزی که الان نیستم "خوبه" و فاک به تو و استادت و این حسی که دارم.

جونگکوک وقتی جوابی نشنید رد نگاه جینو دنبال کرد که روی پیرهن بازش زوم شده بود و انگار می‌پرسید خب احمق اگر میخواستی ماساژ بدی دیگه لخت شدنت چی بود؟ سعی کرد همون حالت کیوتشو حفظ کنه که البته با توجه به پاهای جین که تقریبا روی عضوش فشار میاورد بیش از حد سخت اما لازم بود. _اووووم بابت این عذر میخوام. آخه میدونی لباس فرمی که بهم دادن برای حجمی که من دارم یکم عااام خب کوچیکه و اگر وقتی تنمه سعی می‌کردم بشینم حتما میترکید و بعدم زد زیر خنده.

جلل الخالق! پناه برخدا! این بچه تسخیر شده بود یا دوقطبی چیزی بود. جین میتونست قسم بخوره اینی که داره شبیه یه خرگوش کوچولو نگاش میکنه با اونی که چند دقیقه قبل با طرز نگاه و حتی نشستنش نفس جینو حبس کرده بود، فرق داره. با خودش فکر کرد "نکنه من توهم زدم و حرکتشو بد برداشت کردم؟ بهتر از این نمیشه، اون از حال عجیبی که جدیدا با تهیونگ بهم دست میده اینم از توهم امروز؛ عالی شد! شاید بهتر باشه خودمو به یه دکتر نشون بدم"

تو جاش نشست و دست برد تو موهای فرفری بهم ریختش و بیشتر بهمشون ریخت. سر درد عجیبی که داشت یادش انداخت دیشب بدجوری مست کرده و این درد نتیجه زیاده روی با رفیق پایه دیشبشه. به چند دقیقه زمان برای تحلیل جایی که توش بیدار شده بود نیاز داشت. خب اینجا اتاق مهمان خونه جین هیونگه. بی معرفت چرا منو نبرد تو تخت خودش؟ چطور دلش اومد منو بیهوش اینجا تنها ول... اووووه شتتتتت بدبخت شدممممم! وقتی خونه رو گشت و اثری از جین ندید امید اخرش میز صبحانه بود اما هیچی. نه صبحانه ای و نه یادداشتی و این یعنی هوا خیلی پسه.
دوباره دست برد بین موهاشو کشیدشون و درمونده زمزمه کرد: دیدی چه خاکی به سرم شد؟ منو با دوست جدید دیده، بدون اینکه بهش بگم رفتم، ازش نپرسیدم دوس داره بهمون اضافه بشه یا نه، لابد قبلشم نگرانم شده...الهه سنگیم قراره برای اینا منو بکشه!

ایکاش میشد یکی بهش بگه تهیونگ عزیزم اینا کمترین گناهاته. گناه اصلیت این بود که باعث شدی جین ندونه اسم اون حس مزخرفی که تمام شب داشت چی بوده و حتی دلیل قطره اشکی که در کمال تعجب موقع تعویض لباسات به لباس راحتی از گوشه چشمش چکید رو نفهمه. آخه مگه پیژامه پوشوندن گریه داره؟ معلومه که نه ! جین قطعا برای کم شدن پرستیژت تو لباس خواب غمگین نشده بود...

Thin line Where stories live. Discover now