پارت هجدهم

125 32 80
                                    

+لعنت بهت...لعنت بهت کیم سوکجین. آخه "لطفا باهام بخواب" ؟؟؟؟ "لطفا" ؟؟؟؟
خدایا این آبرو ریزی رو چطوری جمعش کنم؟ ننگش همیشه روی پیشونیم میمونه. باید تا یه هفته از دید تهیونگ خودمو مخفی کنم، نه تا پونزده روز، تا یه ماه...شایدم بیشتر!

یه گوشه دور از هیاهوی مهمونا خودشو قایم کرده بود و داشت زیر لب بد و بیراه نثار خودش میکرد و به اینهمه بی جنبه بودن خودش نسبت به الکل غر میزد که متوجه شد پدر و مادرش دارن سمتش میان. از همون اول جشن که بغلش کردن و تولدشو تبریک گفتن دیگه ندیده بودشون. به پاشون ایستاد و احترام گذاشت. مادرش دستاشو گرفتو نرم بوسید و با عشقی ‌که نمیشد براش مقداری تعیین کرد به صورت زیبای پسرش خیره شد.

_پسرم چرا اینجا تنها نشستی؟ تولدتو دوست نداری؟ خسته شدی؟ من به پدرت گفته بودم یه تولد هیجان انگیز برات بگیریم تو کشتی جدیدمون ولی خب اون همه چیز رو سپرد به پسر عموی بی مسئولیتت و این تولد خسته کننده هم کار اونه. ما رو ببخش عزیزم

جین هیچوقت نفهمیده بود مادرش چرا انقدر با تهیونگ سر لج داره و همیشه دنبال پیدا کردن یه ایراد تو کارای اون بچه س ولی خصوصا حالا، که اتفاقا خیلی هم این جشن رو دوس داشت و تک تک کارایی که تهیونگ شخصا برای خوشحال کردنش انجام داده بود دقیقا جلوی چشماش بود؛ اجازه نمی‌داد در حقش اینجوری بی انصافی بشه. به روی مادرش لبخند زد و گفت : مادر جان من خیلی هم خوشحال و راضیم و این بهترین جشنیه که داشتم. تهیونگ کلی تلاش کرده بخاطر من، چطوری دلت میاد اینو بگی. در ضمن اون خیلی هم خوش سلیقه س _باشه باشه تو که همیشه از اون طرفداری میکنی دوباره بحثشو پیش نکش. امشب بیا خونه. از وقتی رفتی خونه خودت دیگه پیش ما نموندی. دلت برای اتاقت تنگ نشده؟ دلم میخواد برگردیم به شبایی که تا نمیبوسیدمت و شب بخیر نمیگفتیم خوابت نمی‌برد. +من امشب یکم خستم ولی قول میدم یه شب بیام پیشتون به همین زودی _باشه پسرم ما نمیخوایم تو زندگی مستقل تومزاحمتی درست کنیم مادرتم اگر چیزی میگه از روی دلتنگیه. هر وقت که بخوای خونه ما خونه توئه.

جین برای داشتن اونا از خدا سپاسگذار بود و میدونست هیچوقت نمیتونه اینهمه مهربونی و عشقی که بهش دادن جبران کنه. کمی خم شد و پیشونی هردوشونو بوسید. هنوز درست حسابی کمر راست نکرده بود که دستش تو دستای تهیونگ اسیر شد. با عذرخواهی و تعظیم کوتاهی به عمو و زن عموش جینو سمت کیک کشید و البته که متوجه چشم غره و تیکه زیرلب زن عموش نشد.

_ستاره زیبای امشب مون میخواد شمع های روی کیکو فوت کنه. همگی بشمارین. ۲۱ ۲۰ ۱۹ ۱۸...
و کنار گوش جین زمزمه کرد آرزوی امسالتو خرج مال هم شدنمون کن چون من دیگه نمیتونم بدون داشتنت زندگی کنم عشق من.

یه چیزی تو قلب جین فرو ریخت. همه وقتی "عشق من" خطاب میشن چنین حسی پیدا میکنن؟ اصلا چطور یه کلمه میتونست انقدر قشنگ گفته بشه؟
جین انگار تمام عمرش رو برای این زندگی کرده بود که این کلمه رو از اون پسر بشنوه. انگار ندونسته همه ی زمان ها رو تنها گذرونده بود که عشق تهیونگ باشه.
این دیگه خاطره نصف و نیمه از مستیش نبود که بشه در موردش شک کرد. تهیونگ مستقیم و بی پرده گفته بود میخوادش و شنیدنش توی هوشیاری؛ بشدت شیرین لذتبخش و البته ترسناک بود.
شک نداشت الان شبیه لبو قرمز شده اما حتی سرشو برنگردوند تا مجبور نشه به چشمای تهیونگ نگاه کنه چون میترسید نتونه دیگه ازش چشم برداره. برای این جمع فعلا همون رقص دونفره هم زیادی بود و دادن شواهد بیشتر برای اثبات حدسیات احتمالی شون حماقت محض بود. سونمی که نزدیک شون ایستاده بود دست تهیونگو کشید و با گفتن "بیا کنار عکسای تکیشو خراب نکن" از هم جداشون کرد. جین حسابی حرصش گرفته بود ولی متاسفانه نمیتونست عکس العلملی نشون بده. چشماشو بست و اولین ارزویی که به ذهنش اومد این بود که کاش دست هر دختری که به تهیونگ دست بزنه قلم بشه.

Thin line حيث تعيش القصص. اكتشف الآن