پارت دوازدهم

159 40 59
                                    

_ چرا صبح که ازت پرسیدم برنامت چیه بهم چیزی درباره اینجا اومدن و مصاحبه نگفتی؟ _اووووپاااا خب آخه مطمئن نبودم اون واقعا تو این کمپانی یه کاره ای باشه گفتم شاید اینم مثل همه اذیت و آزاراشه و سرکارم گذاشته _اذیت و آزار؟ اون عوضی باهات چیکار کرده؟ _نمیخواد حالا عصبی بشی چیز خاصی نبوده و منم کسی نیستم که کاری رو تلافی نکرده بذارم _خیلی خب تو برو پایین منم یک ساعت مرخصی میگیرم میام میبرمت دانشگاه _پس مصاحبه چی میشه؟ _لازم نکرده اینجا کار کنی _خودتم که اینجا کار میکنی چرا من نمیتونم؟خواهش میکنم اجازه بده امتحانش کنم. فکر می‌کنم از مدل شدن خوشم میاد.
بعدم برای اینکه تاثیر حرفشو بیشتر کنه با اون چشمایی که سنگ رو هم به زانو در میاورد بهش زل زد. _لعنت بهش! داری از نقطه ضعف من سو استفاده میکنی تو میدونی من با اینجوری نگاه کردنت خر میشم.

صدای قهقهه ای که بلند شد اخم جینو غلیظ تر کرد. بمحض دیدن اون دختر و یادآوری خاطره تلخ دیدینش اولین عکس العملش بیرون کشیدن دستاش از تو دستای تهیونگ بود و بعدشم رفته بود پشت میزش و خودشو مشغول کرده بود تا مجبور نشه احوالپرسی گرم تهیونگ و اون دختره رو از نزدیک تماشا کنه و تنها موقعی که چند کلمه حرف زد برای بدرقه دکتر سئو بود.

_جین یه لحظه میشه بیای میخوام دوستمو بهت معرفی کنم.

+(حالا نه اینکه من خیلی مشتاقم با دوس دختر تو آشنا بشم!)

_ایشون کیم سوکجین پسرعموی من و ایشونم جئون آیو هستن دوست عزیز من. ما توی دانشگاه خیلی واحدای مشترک و البته ماجراهای مشترک داشتیم.

+(که اینطور پس من فقط پسرعموشم و اون دوست عزیزشه؟)

آیو با لبخند گفت خوشبختم آقای کیم و عذر میخوام برای ورود بدموقعم. نمیدونستم باید چه ساعتی بیام، تهیونگ فقط بهم پیشنهاد داد اما دیگه نگفت کی بیام.

+(پس انقد صمیمی هستن که راحت تهیونگ صداش میکنه!)

_اره در واقع من فقط یه تعارف بهش زدم که زیادم جدی نبود. و بعدم قاه قاه به قیافه وا رفته آیو خندید.

+(اون دختر میتونه با صورت کیوتش باعث اینطوری خندیدن تهیونگ بشه؟)
وایسا ببینم حتی من دارم به خودم اعتراف میکنم اون کیوته پس تهیونگ حق داره که دلش لرزیده باشه. دلش...لرزیده؟ یعنی قراره دیگه من مرکز توجهش نباشم؟ قراره تهیونگو با این دختره تقسیم کنم؟ تقسیم چیه با این اوضاعی که دارم میبینم باید به زودی تهیونگمو بهش ببخشم. قلبش از تصور این آینده که توش کنار هم نبودن تیر کشید. تو این مقطع زندگیش ترجیحش این بود هر دو مجرد بمونن و همینجوری که الان هستن ادامه بدن نه جرات دلدادگی داشت و نه توان دل بریدن. اما همین دست دست کردناش ببین کارو به کجا کشونده بود؛ به از دست دادن تهیونگ...

قطره اشکی که پشت پلکش جمع شده بود با لبخندی که از سرکشیدن جام زهر تلخ تر بود عقب فرستاد و با بی اعتنایی به هر دوی اونا که روی صحبتشون با جین بود رو به جئون بزرگتر پرسید: پس این همون خواهریه که گفتی بخاطرش مجبور شدی از خودت دست بکشی و آیندتو فدا کنی!

Thin line Where stories live. Discover now