ᚐ𝐒𝐮𝐜𝐜𝐞𝐬𝐬𝐟𝐮𝐥 𝐞𝐬𝐜𝐚𝐩𝐞ᚐ
⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺⎺ابدا فکرش را نمیکرد زمانی برسد که تصمیم بگیرد برای چنین مسئلهای، به کتابخانه قدیمی پدربزرگش پا بگذارد و دنبال کتابی که چندین قرن پیش عمه اجدادش آن را نوشته و تنها یک نسخه از آن در تمام جهان وجود دارد بگردد. یک هفته گذشته را کاملا روی این موضوع فکر کرده بود و در نهایت تصمیم بر این گرفت که فرار از این قصر، میتواند در جستن پادشاه به پرنس جوان کمک کند.
مطمئنا با درخواست از ملکه و کمک گرفتن از خانم پنی، به هیچ نتیجهای نمیرسید و هر دوی آنها به شدت با این که ساموئل قصر را برای پیدا کردن پادشاه ترک کند مخالفت میکردند.
ساموئل آمادگی سلطنت روی این سیاره کوچک را نداشت و خودش را برای به دست آوردن چنین مقامی زیادی بچه میدانست. گرچه پدربزرگش در 12 سالگی تاج پادشاهی را روی سرش گذاشته بود و تقریبا در اداره این سرزمین هم موفق بود، اما ساموئلِ 17 ساله هیچ آمادگی برای پذیرفتن این حقیقت نداشت و ترجیح میداد با فرار کردن از قصر و گشتن دنبال پدرش، پادشاه را به قصر برگرداند و از این مسئولیت شانه خالی کند.
سرش را به طرف خانم پنی که در چند قدمی شاهزاده ایستاده بود و تمام حرکاتش را با زیرکی زیر نظر داشت چرخاند و لبخند احمقانه مضطربی روی لب هایش آورد.
انگشتانش را به یکدیگر قفل کرد و با چرخیدن روی پاشنه پا، قفسه بلند و کهنه سالن را دور زد تا ستون بعدی را برای پیدا کردن آن کتاب بگردد که با صدا زده شدن توسط خانم پنی، بی حرکت ایستاد و با ابروهای بالا رفته به سمت زن برگشت.
_عالیجناب، تقریبا یک ساعت و هفت دقیقهاس که داریم در این کتابخانه بزرگ دور خودمون چرخ میزنیم و به هیچ نتیجه ای نرسیدیم. مطمئنید دنبال چیزی میگردید؟
حق با خانم پنی بود؛ یک ساعت از ورودشون به کتابخانه قصر میگذشت و پرنس جوان هنوز موفق به پیدا کردن آن کتاب نشده بود.
YOU ARE READING
𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀-𝖣𝖺𝗇𝗂𝗌𝗆 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒🌒
Fantasy🌔• آنتــارس 🌖• فانتـزی. رُمنـس. ماجراجـویانه 🌗• کاپل: دنیسـم خلاصه: داستان پرنس جوانی که پدرش ناپدید شده است و برای پیدا کردن پادشاه، از قصر فرار میکند. شاید در نگاه اول این تصمیم عجولانه ای برای پرنس قصه ما باشد، اما این شروع یک ماجراجوییست بر...