Part30 (اسمش عشقه)

76 17 13
                                    

لطفا با ووت و کامنت همراهیش کنید ☺

******


از بعد بیمارستان فقط تونست کشون کشون ببرتش تو تاکسی

از لحظه ای که صدای قلب بچه رو شنیده بود حرفی نزده بود و دکتر هم گذاشته بود پای شوکه شدنش از خوشحالی ولی به محض این که پاش تو تاکسی رسید سیل اشک هاش شروع به باریدن کرد

بی هیچ صدایی اشک میریزخت

انگار که مدت ها بود غم بزرگی رو توی سینه اش حمل میکرد و حالا

با یک اتفاق این سد بزرگ شکسته بود

با این حالش نمیتونستن برن عمارت کیم پس ادرس خونه خودش رو داد

فقط میتونستن خدا خدا کنن که تهیونگ تصمیم نگیره امروز زود به خونه برگرده

هر چند که احتمالش زیر صفر بود !

اون این روز ها جوری زندگی میکرد که انگار اصلا جیمینی وجود نداره !

اصلا شاید طوری زندگی میکرد که انگار هیچ زندگی وجود نداره

بکهیون انقدر حالش بد بود که جیمین بدبختی خودش رو هم فراموش کرده بود

+حالا باید چیکار کنم ؟!

با صدای بک به خودش میاد دست از فکر کردن به رفتار های تهیونگ برمیداره
به هر حال که با فکر کردن و خودخوری کردن قرار نبود چیزی درست بشه
هر چند اصلا نمیدونست ایا واقعا میخواد همه چیز مثل سابق بشه یا اونقدری خسته ست که فقط فرار کردن میتونه ارومش کنه !؟

+تو بهم بگو چیکار کنم ؟! وای خدای من ! حالا باید چه خاکی بریزم به سرم

دروغ بود اگه میگفت حالش رو درک میکنه
اون دقیقا بخاطر داشتن همچین موهبتی شب و روز دعا میکرد و تقریبا داشت همه چیزش رو از دست میداد
بقیه رو نمیدونست اما خودش اخرین گزینه مناسب برای مشورت دادن بود
البته اگه اصلا مناسب به نظر برسه !

*بک اروم باش ! بهم بگو بابای بچه ... یعنی با کی رابطه داشتی ؟!

بکهیون به یکباره دست از گریه کردن برداشت و سرش رو پایین انداخت
همه چیز به یکباره برای تو خلسه فرو رفت
یه خلسه پر از درد !

*اونم باید بدونه ...

با صدای جیمین به خودش اومد
نه اون نباید میفهمید
نه الان ...
نه الان که همه چیز رو به متمدنانه ترین روش ممکن به اخر رسونده بودن

اگه هنوز هم همون بکهیون چند مدت پیش بود حتما از این بهانه برای نزدیک شدن دوباره به لوکاس استفاده میکرد چه بسا بی هیچ عشقی فقط بخاطر غرورش و نشون دادن این که میتونه هر چیزی که میخواد رو بدست بیاره ، با تمام توانش تلاش میکرد تا مارک رو برای همیشه کنار بزنه ...

🐾Love Made Me Crazy🐾Where stories live. Discover now