Part 38(دوستم داشته باش)

64 18 27
                                    

یه پارت دیگه برای این که از دلتون آپ پنجشنبه رو در بیارم !

لطفا ووت و کامنت بذارید ...

***************

از اونجا که بکهیون داشت ازش دور میشد

و اگه هم برای لوهان توتفرنگی نمیگرفت حسابش رو میرسید سریع چشم انداخت و یه بسته توتفرنگی رسیده ولی کوچولو برداشت و سمت بکهیون رفت

-عاممم بکهیون من متاسفم !

اینو گفت با این که نمیدونست بابت چی متاسفه

+چیش اصلنم نیستی براتم مهم نیست نگا براش توتفرنگی برداشتی

حرف بک قانع کننده بود پس دنبال توجیح دیگه ای گشت !

-اره چون بارداره در اصل دارم برای برادر زاده کوچولوم اینا رو میخرم

بکهیون با دیدن توجه چانیول به بچه لوهان یه لحظه فقط برای چند ثانیه احساس کرد چیزی توی دلش فرو ریخت

"خب منم باردارم ! بچه منم دلش میخواد!"

میدونست برای داشتن توجه چانیول حقی نداره ولی این بچه چه گناهی کرده بود

تازه یادش افتاد خودش هم مدت هاست کوچولوش رو فراموش کرده و سرش گرم آلفای کنارش شده !

+هوم خب برداشتی دیگه بیا بر گردیم

به خوبی مشخص بود که با حرفش حتی گرفته تر از قبلش شده

این بی تفاوتی نشون میداد فکر امگاش یه جای دیگه داره پرسه میزنه

و درست لحظه ای که دست بکهیون کمی بالا اومد و شکمش رو لمس کرد فهمید دلش کجاست

چطور انقدر بی فکر بود که اینو فراموش کرده بود

به خودش جرات داد و برای بیرون کشیدن بکهیون از اون حال دستش رو گرفت و به سمت قفسه های تنقلات کشید

باید ذهنش رو دور میکرد از هر چی که ناراحتش کنه !

این الان ماموریت شماره یکش بود !!

-بیا از اون سمت بریم برا این که از دلت در بیارم میتونی هر چی دوست داری برداری

بکهیون خودش رو نمیشناخت

بچگانه بود اگه از این توجه چانیول مثل بچه ها خوشحال میشد ؟!

اگه اره ، اشکالی نداشت

میتونست همین امروز رو فقط دوباره بچگی کنه

دوباره با یه شکلات گول بخوره بخنده ! انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده !

+هرچی ؟!

لبخندی به چهره خوشحالش زد

-اره هر چی ...

🐾Love Made Me Crazy🐾Where stories live. Discover now