◄↨»👞✃⃟❪❪ʜ۪ٜ ݊₇ᓗ▚⃧⃤🎸 ֔֔⿻꯭ⷷ▩🎩❫❫⃟✁🧢«↨►
هرکسی راه و روش و قِلق مخصوصی داره تا آروم بگیره. یکی عصبی میشه و ناخن میجوه. یکی گریه میکنه و وسایل رو هرطرف پرت میکنه. یکی هم فحاشی میکنه و به همه میپره. یکی میره توی خودش و گوشهگیر میشه. یکی الکی میفته رو دور خنده! وقتی چشمش به بدبختیهای ریز و درشت میفته، ازشون جک آبکی میسازه و انقدر به خورد خودش میده تا مسموم بشه و نفهمه کجای زندگی مرده!
چانیول روش خاصی نداشت. اون مستر داشت. بکهیون کافی بود دستش رو بالا ببره تا آرامش مثل نوارهای زرینی رنگارنگ ازشون بیرون بیاد و مثل تصویر یک رویا اون رو در بند آرامش کنه. رگ خواب...شلاق نازک و باریک بکهیون بود...رنگ آرامش...چرم براق دستکش و کفش مستر بود. وقتی راه میرفت، صدای تقتق کفشهاش با پاشنههای کوتاه، صدای اومدن خوشبختی بود و لبخند مستطیلیش، صندوقچهای بود که همهچیز توش پیدا میشد تا آرامش رو پایدار کنه و خوشحالی رو مثل یک خرگوش شیطون از داخل کلاهش بیرون بکشه و بندازه وسط زندگیشون. مهم نبود چی ستونهای آروم بودن رو به لرزه در بیاره. یه سیلاب غم یا یه طوفان مشکلات...یا حتی زلزلهی دلزدگی و فرسايش و گذر زمان...حتما یه چیزی توی صندوق لبخند بکهیون پیدا میشد.
یه کوه به بلندی شونههاش برای اینکه سیلاب براشون، بالای اون کوه یه جزیرهی اختصاصی بسازه. یه خونه به امنی تکه کلامش که موقع طوفان جاشون راحت باشه. یه قلب به گرمی و ظرافت دستهاش که بوی اسکناس میدادن و حتی دلهای پاره پاره رو هم با پول یه جوری درست میکنه و یه خلسه به عمیقی ضربات شلاقش که اجاره نمیداد گذر عمر بهشون نزدیک بشه تا تو دل این عشق همیشه جوون باشن و هرروز روز اولشون باشه برای عاشقی!!
چانیول کار خاصی برای آروم شدن نمیکرد. خودبهخود...بدون اینکه بفهمه آبوهوا تغییر میکرد و حالش با بکهیون خوب بود. هرکسی که یه مستر شلاق اسکناس دوست داشت میتونست فقط مسترش رو بفاک بده تا خوب خوب بشه!! سکس رو اصلا نباید دست کم گرفت. یه معجزه بود که مثل قلب تو دل عشق میتپید و یه فاجعه بود که بعنوان سم ابزار کار خیانت بود.
چانیول تا حالا اربابش رو ناآروم ندیده بود. اصلا مگه کسی که برف تو رگش جریان داشت و بوی اسکناس نو میداد هم ناآروم میشد؟! ناراحتی، غم، پشیمونی، خجالت، خشم، استرس داشتن و عصبی بود، خستگی، دلمردگی، بیحالی و تنبلی رو اون هیچوقت توی بکهیون ندیده بود. بکهیون پر بود از حسهای مثبت و قدرتمند...پر از جادو و حقه و شعبده...مثل خط اتوی شلوارش همیشه قامتش راست بود و مثل کفشهاش براق بود.
اما الان چانیول با یکی از محالات ملاقات کرده بود. درست توی حیاط خونهشون، وسط اون نمای آب...اون داشت میدید که چطور آرامش ارباب ذره ذره کنده میشه...فرو میپاشه و همراه شده با جریان نااميدي و افسردگی...معلق بین یک عالمه خشم دورش رو گرفته!!!
![](https://img.wattpad.com/cover/342812279-288-k860449.jpg)
YOU ARE READING
whip music
Fanfiction◄↨»✾✃⃟❪❪ ᵂᴴᴵᴾ ᴹᵁˢᴵᶜ ❫❫⃟✁✾«↨► نوت و شلاق... سابسیمو و دامینیت... عشق و شهوت... بوس و شیطنت... جرقههای عشق همهجا سر و کلهشون پیدا میشه حتی داخل خود آتیش... چانیول روزی که یتیم خونه رو ترک کرد و تمام پولش رو داد یک گیتار تا با آهنگ زدن زندگیش رو...