𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒

229 55 7
                                    

دیلان با دیدن لرزیدن جان اخمی کرد و نگاهی به ییبو انداخت

دیلان : چیز جالبی جناب وانگ رو کشونده اینجا؟

ییبو : اومدم ببینم حال برده ام چطوره ایرادی داره؟

دیلان : حالا مشاهده کردین حالشو؟

ییبو : خوب به نظر میرسه. اینطور نیست جان؟ حالت خوبه انگار

دیلان : اگه بری بیرون بهترم میشه

ییبو : یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم اینجوری باهام گستاخانه رفتار کنی دیلان!

دیلان ساکت شد نمیدونست چی بگه اما اینو خوب میدونست که باید از جان محافظت کنه . میدونست برادرش روی قول هاش حساسه پس راهی که به ذهنش رسیده بود رو به زبون اورد

دیلان : بهم قول دادین کاری با جان نداشته باشین

ییبو : این در صورتی بود که به چیزایی که گفتم عمل کنی دیلان !

دیلان : من قبول کردم و گفتم که انجام میشن!

ییبو : اما تو الان داری وقتتو با ی برده هدر میدی!

دیلان : گه گه!!

ییبو : نیازه خدمه رو صدا کنم ببرنت توی اتاقت یا خودت راه رو بلدی؟

دیلان : فعلا کار دارم کارم که تموم شد میرم

جان : برو. میتونم از پس خودم بر بیام

دیلان : اما...

جان : برو

دیلان دستشو روی بازوی لخت جان گذاشت و کمی فشارش داد : مراقب خودت باش فردا تا 9 ساعت توی...

ییبو : بیرون دیلان!

با دست های مشت شده از جاش بلند شد و بیرون رفت. با رفتن دیلان حالا جان و ییبو تنها بودن و لرز جان هر لحظه بیشتر میشد

ییبو : انقدر ترسناک بود اون شب که اینجوری ازم میترسی که دیدنم باعث لرزیدنت شده؟

جان : اب... سرده.. بخاطر آب عه

ییبو سری تکون داد

ییبو : از توی وان بیا بیرون پس

با تمومی دردی که داشت از وان بیرون اومد و رو به روی ییبو ایستاد

ییبو به پسری که تماما لخت جلوش ایستاده بود نگاهی انداخت و با ی قدم فاصله ی بینشون رو پر کرد . جان خواست عقب بره اما دست ییبو که حالا کمرشو گرفته بود این اجازه رو بهش نمیداد

ییبو جان رو به سمت دوش هدایت کرد و با قرار گرفتن جان زیر دوش ، ییبو اب سرد رو باز کرد و با دو دست بازو های جان رو گرفت تا نتونه از زیر اب بیرون بیاد. تمام بدن جان از سرما میلرزید و دندوناش بهم میخوردن

ییبو : ازم خواهش کن تا کمکت کنم

جان : کم..ک..م... کن

ییبو : خواهش کن!

𝑮𝒆𝒏𝒋𝒊 (𝑩𝑱𝒀𝑿) Where stories live. Discover now