𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟓

202 55 30
                                    

جان اروم سرشو به سمت ووسوک چرخوند و با دیدن نگاه پشیمون ووسوک سعی کرد بغضشو قورت بده، دستشو روی صورتش کشید و لبخند کوچیکی رو مهمون صورت غمگینش کرد.

جان : اشکالی نداره

ووسوک لبخند کوچیک و غمگینی زد و تشکر کرد. اون دکتر بود! خیلی خوب میدونست حرفش چقدر عمیق بوده اونم برای پسر روبه روش که سنش کمه و این اتفاق براش افتاده چقدر دردناک میتونه باشه...

ووسوک کمک کرد تا جان شلوارشو بپوشه و بتونه بشینه.

ووسوک به هر طریقی که شده باید باهاش حرف میزد و میفهمید چی شده دقیقا! حدس زدنش اونم برای ووسوک کار خیلی ساده ای بود ولی باید از زبون خود جان میشنید!

علاوه بر این جان خیلی گوشه گیر و منزوی و ساکت شده بود و رفتار ها و بی اشتهایی هاش و... همه نشون میداد که داره کم کم افسرده میشه و این خوب نبود.

افسردگی ی بیماری روانی عه که شاید چون انقدر شنیده شده عادی و ساده به نظر بیاد ولی فقط اونایی که تجربه اش کردن میدونن چقدر دردناک و عمیق عه. خیلی شدید تر از بیماری های جسمی و خیلی دردناک تر از زخمی شدن.

افسردگی میتونه اونقدر ی ادم رو ناامید و خسته کنه که بخواد از دنیایی که کلی هدفمند و زیبا بوده براش دل بکنه و برای خلاص شدن به مرگ پناه ببره! مرگی که حتی اطلاعی از اونورش نیست!

نمیدونی ایا واقعا با مرگ راحت میشی و ارامش پیدا میکنی یا عذاب بیشتری گریبانتو میگیره
ریسک بزرگیه ولی برای کسی که دنیا براش تاریک و پوچ شده این چیزا دیگه اهمیتی نداره...

جان ی نخبه بود. ی پسر با روحیه ی رنگارنگ و زیبا و پاک. جان با اینکه خانواده ای نداشت و توی یتیم خونه میون اونهمه حرف و فشار و سختی بزرگ شده بود ولی همچنان اونقدر قوی مونده بود که بتونه نشون بده چقدر استعداد داره و کودک درونش رو هم زنده نگه داره!

توی این دوره زمونه ای که حتی بچه ها هم کودک درونشون رو میکشن جان تونسته بود با تموم سختی ها کودک درونشو نگه داره و این کم کاری نیست!

جان بعد از چند دقیقه که ووسوک بهش خیره شده بود اما چیزی نمیگفت و انگار توی فکر و خیالش گم شده بود سرفه ی کوچیکی کرد تا ووسوک رو به دنیای واقعی برگردونه.

با سرفه ی جان از افکارش بیرون کشیده شد و نگاهی به جان که بهش خیره شده بود و منتظر بود تا حرف هاشو بشنوه نگاه کرد.

ووسوک : جان باید حرف بزنیم میدونم خیلی برات سخت و دردناکه ولی باید باهام حرف بزنی. من دکتر جسم و کالبدت نیستم من دکتر روح و روانتم هستم و تو بعنوان فردی که مسئولیت حال خوبش که شامل جسم و روح و روان میشه برعهده ی منه باید سعی کنی باهام همکاری لازم رو انجام بدی. میدونم اونقدر عاقل و باهوش هستی که بدونی حال واقعیت الان تو چه تاریکی ای داره فرو میره و نیاز به دستی داره تا اونو نجات بده. من اینجام تا بهت کمک کنم، مهم نیست چقدر زمان میبره تا باهام راحت بشی و بخوای باهام حرف بزنی من صبر میکنم و تموم تلاشمو میکنم تا حالتو خوب کنم جان!

𝑮𝒆𝒏𝒋𝒊 (𝑩𝑱𝒀𝑿) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin