~°حلقه³°~

68 19 13
                                    


~^نامجون^~

با حس بدن درد و سرما توی استخوان های بدنم مخصوصا پاهام، چشمام رو باز کردم ولی طول نکشید که با تابیده شدن نور خورشید توی تخم چشمم دوباره جمعشون کردم.

خورشید نورش رو مستقیم به شیشه تراس میزد وانعکاسش هم چشم های منو هدف گرفته بودن.

یکم طول کشید تا چشمم عادت کنه و از جا بلند شم.
تمام بدنم خشک شده بود و درد میکرد ولی چیزی که خیلی برام عجیب بود درد قلبم بود، جوری بود که انگار یه بخشی از قلبم رو ازش کندن و بردن،کاملا درونش خلا رو حس میکردم.

با جون کندن به طرف در تراس رفتم و در همون حال مغزم کم کم شروع کرد به تجزیه و تحلیل.

ساعت چند بود؟ من اصلا چرا تو تراس خوابیده بودم؟ جین کجاست؟ اون چرا بیدارم نکرده اگر اتفاقی خوابم برده؟
همزمان با بالا و پایین کردن بخش حافظه مغزم برای پیدا کردن جواب این سوالات وارد خونه شدم.

محیط خونه سرد بود، من عادت داشتم و یه جورایی خوشم میومد ولی جین همیشه خونه رو گرم میکرد مخصوصا به خاطر درد مفصل هاش.

اصلا کجاست؟
بلند صدا زدم:
« جین!!!!! کجایی؟ »

حتی صبحونه هم آماده نبود و این تو خونه‌ای که جین توشه کاملا بعیده.

دیگه داشتم نگران میشدم که، قبل از اینکه به طرف گوشیم برم و بهش زنگ بزنم رفتم توی اتاق خوابمون .
در اتاق رو که باز کردم انگار تمام اتفاقات دیشب با دیدن تخت مرتب و جای خالی جین به صورتم کوبیده شد...

همونجوری وا رفتم و شونه ام رو به چارچوب در تکیه دادم و به جایی که همیشه جین اشغال میکرد و حالا خالی و مرتب بود خیره موندم.

انگار دارم عقلمو به کل از دست میدم ،چند سال دیگه ازم اینجوری یاد میکنن(کیم نامجون ، لیدر گروه معروف و جهانی BTS که به دلایل نا معلومی دیوانه شد.)

هوفی کشیدم و خودمو از دیوار جدا کردم.
من برای گروه اینکار رو کردم ،پس اگه دیوونه بشم یعنی بی دلیل از عشقم دست کشیدم.

سریع آماده شدم و به راننده زنک زدم که بیاد دنبالم، باید هرچه سریع تر به حرف پسرا گوش بدم و گواهینامه بگیرم.

رفتم کمپانی و بعد از اینکه لباسام رو توی رختکن عوض کردم به طرف اتاق تمرین رفتم و وارد شدم.

پسرا همه رسیده بودن ،چشم گردوندم ولی اون نبود.
-جین کجاست؟

+به به سلاااام قربون شما هیونگ جان، ممنونم ما هم خوبیم خواهش میکنم نه بابا دیر نکردی شما .

زهر قهوه|•|Coffee Poison  Where stories live. Discover now