~|شوگا|~
اعصابم خورد بود که نتونستم پیش نامجون بمونم ولی جیمین گفت که مهمه و باید حتما باهام حرف بزنه.
به خونه جیم رسیدم و منتظر موندم در رو باز کنه.
اون هم منتظرم نذاشت و خیلی زود در رو باز کردبعد از یه سلام و علیک ساده کنار رفت تا وارد بشم.
من به سمت کاناپههای نرمش رفتم و اون هم رفت توی آشپزخونه.+چی میخوری برات بیارم؟
از همونجا صدا زد و من هم جوابش رو دادم:
«چیزی نمیخوام جیمین بیا زودتر حرفت رو بزن کار مهمی داشتم که من رو کشیدی اینجا.»
بدون توجه به من پنج دقیقه بعد با دوتا ماگ قهوه آماده اومد و بعد از گذاشتنشون روی میز، روبهروی من نشست.
به پشتی کاناپه تکیه داد و یه پاشو روی اونیکی انداخت و گفت:
«من همه چیز رو میدونم.»
با اینکه میدونستم منظورش دقیقا چیه، اخمی کردم و به جلو خم شدم تا ماگم رو بردارم و در همون حال گفتم:
«خوش به حالت، حالا چی رو میدونی؟ به من هم بگو بدونم.»
جرعهای از قهوش خورد و گفت:
«تمومش کن هیونگ، میدونم که دقیقا متوجهای دارم راجب چی حرف میزنم.
ماجرای بین جینی و نامی هیونگ رو میدونم و این هم میدونم که تو خبر داری.
فکر کردی الکی بهم میگن نامجین شیپر؟
یه سر به فن پیجای نامجین بزن و هایلایتهای مینی، موچی، جوجه، بیبی نامجین و از این دسته اسم هارو چک کن.»از جا بلند شدم که برم و در همون حال گفتم:
«دیگه داری چرت میگی و من میرم.»
بهش پشت کردم و سمت در رفتم که حرفش سر جا نگهم داشت:
«امروز صداتون رو شنیدم.
از این به بعد میخواستید داد بزنید حواستون باشه دقیقاً زیر پنجره سالن تمرین نباشید.»دیگه نمیتونستم حاشا کنم. چشمام رو تو حدقه چرخوندم و سر جام برگشتم و بی حرف بهش نگاه کردم.
دستش رو توی جیبش برد و بعد چیزی رو با دو انگشتش جلوی چشمم گرفت و گفت:
« برای جین هیونگه، میدونم که مال نام هیونگ هم دست توعه.
دیدم که بعد از اینکه جین اومد گفت که حلقش رو گم کرده با لبخند زدی بیرون و رفتی پیداش کردی.»
![](https://img.wattpad.com/cover/341341972-288-k504455.jpg)
YOU ARE READING
زهر قهوه|•|Coffee Poison
Fanfiction+قهوه میخوری؟ -نه دیگه... +چرا؟ تو که همیشه قهوه دوست داشتی. -مزه تلخ قهوه تا جایی لذت بخش که ته گلوت رو نسوزونه.تا جایی که لذتش ،زهر نشه تمام جونت رو بگیره. -ولی بعضی وقتا چیزایی هست از قهوه ،زهرتر. مثل حس عشق،مثل جدایی. ~~♡~~ •| قهوه میسوزونه، هم...