~°ما‌ پیشتیم⁶°~

63 20 26
                                    


°

~^~°|راوی|°~^~°

_تمومش کنید

_کام آنننن هیونگ، تو هیچ وقت با نامجونی هیونگ اینجوری رفتار نمی‌کردی.

جین سرش رو بیشتر بین دست‌هاش فشرد و با کلافگی، یکهو سرش رو بلند کرد و به چشم‌های تخسشون نگاه کرد:

«از این به بعد می‌کنم؛ پس عادت کنید.»

دوباره سرش رو روی میز گذاشت و چشم‌هاش رو بست.

«بیا من می‌گم اینا بهم زدن.»

«جونگ‌کوک خفه شو می‌شنوه.»

«نه بابا گوشاش سنگینه، تهیونگ منو ببین...
با تو ام...
منو ببین...
هیونگا بهم زدن.»

«زر نزن بابا نامجون هیونگ جینی رو ول نمی‌کنه.»

«فعلا که کرده.»

با شنیدن هر یک کلمه از پچ پچ‌هاشون چشماش گردتر می‌شد.
اینا از کجا می‌دونستن؟

یکهو سرش رو بلند کرد که جفتشون از جا پریدن و نگاه سکته‌ایشون رو بهش دوختن، سوکجین هم پرسشی نگاهشون کرد و با اخم پرسید:

«چی می‌گفتید شماها؟»

جونگ‌کوک آب دهنش رو قورت داد و گفت:

«ما گوه زیاد می‌خوریم هیونگ؛ هیچی بخواب بخواب.
پیش پیش پیش.»

با همون اخم، دستش رو به نشونه سکوت جلوش گرفت که خفه شد.
نگاهش رو سمت تهیونگ برگردوند و با اشاره ابرو بهش فهموند که منتظره.

«راستش...
هیونگ خب راستش ما فکر می‌کنیم تو و نامجون هیونگ بهم زدید.

جینی از حرفش تعجب کرد ولی بدون تغییر دادن حالتش پرسید:

«کی گفته من و نامجون هیونگتون با هم بودیم که بخوایم الان بهم زده باشیم؟»

جونگ‌کوک میکی به نی شیرموزش زد و بعد با چشم‌های گرد شدش گفت:

«کسی نگفته؛ خودمون فهمیدیم...
اونبار که قرار بود سه تایی بریم سینما و تو وسطش پیچوندی و گفتی نمی‌تونی بیای...
ما هم نرفتیم سینما، رفتیم لب رودخونه و زیر اون پلی که همیشه هفتایی میریم دیدیمتون که...
خب...
آره اینجوری بودید...»

بعد از حرفش با تهیونگ صورت همدیگه رو تو دست گرفتن و پوزیشن بوسه گرفتن.
جین در عین حال که خندش گرفته بود عمیقاً هم دلش می‌خواست بزنتشون و از خونه‌لش بندازتشون بیرون.

«بسه!»

دستش رو روی میز زد و بلند گفت که جفتشون از جا پریدن و نگاهش کردن.

دوباره غم عالم به دلش اومد و سرش رو پایین انداخت و به انگشت‌هاش که از دیشب که نامجون گرمشون نکرده بود؛ سرد مونده بودن، خیره شد:

زهر قهوه|•|Coffee Poison  Where stories live. Discover now