2

40 13 3
                                    

پین جلوتر از رییس یتیم‌خونه توی دفترش نشسته بود و این فرصت رو هم داشت که یک گفتگوی کوچیک با یوهان داشته باشه؛ که واقعا مفید و لازم بود. همچنین  چکی که قبلا کشیده بود رو یک بار دیگه و دوباره بررسی کنه.

درواقع لیام تمام این مدت یک گوشه نشسته بود و نگاه میکرد که چطور افرادی که تربیتشون کرده، کارها و وظایفشون رو میدونن و اونهارو به درستی انجام میدن...

در برهه زمانی که اون و گرین مشغول حرف زدن در مورد اون پسر بچه ی تو غذاخوری بودن، یوهان این فرصت رو پیدا کرده بود که تنها با دو قدم کوچیک، اطلاعات خوبی رو به عنوان اهرم فشار بدست بیاره.

"اقای گرین فکر میکنم این چک برای این که کاغذ بازی هارو نادیده بگیریم، و بریم سر اصل مطلب کافی باشه."
لیام درحالی که روی صندلی جابه جا میشد ادامه داد: "اونم از اونجایی که امشب قراره همسرتون رو برای شام ببرید بیرون. چی بهتر از یک خاطره به یاد ماندنی میتونه حسن نیت شما رو بهش اثبات کنه؟ اونم دقیقا وقتی که فکر میکنه با زن همسایتون توی رابطه هستید. البته  که شما توی رابطه نیستید اقای گرین، هستید؟"

لیام جمله‌ش رو با نیشخند کوچیکی گوشه ی لبش به پایان رسوند.

گرین چند ثانیه به پین خیره شد و بعد با یک نفس عمیق سعی کرد اوضاع رو کنترل کنه.

به پشت صندلی اتاقش تکیه داد و تلفن رو برداشت تا به منشی بگه که از توی ارشیو، پرونده ی اون پسر خوش شانس رو به دفترش بیاره.

"البته که کمی شوکه شدم که چطور تمام این چیزها رو میدونید اما خب، شما که فکر نمیکنید ما این کار هارو بخاطر پول میکنیم؟ چطور دلتون میاد که خلوص نیت ما و ملکه ی بزرگمون رو نادیده بگیرید؟ اونها اینده ی این کشور رو رقم میزنن اقای پین. کی بهتر از شما برای حمایت از یکم یتیم بیچاره!؟"

"کاملا درسته. خوشحالم که خودتون به این نتیجه رسیدید، پس این مبلغ کافیه و بنظر میرسه ما باهم تفاهم کردیم؛ و اما بریم سراغ مفاد این قرارداد."
لیام کمی رو به جلو خم شد و ادامه داد:
"اول این که اون پسر ابدا نباید متوجه هویت من و یا اینکه تحت حمایت کیه، بشه."

پین دستی به ته‌ریشش کشید وخودش رو تفهیم کرد:"منظورم اینه که کار خوب باید مخفی بمونه!
دوم این که تمایل دارم که اخر هر هفته از طرف پسرم یک نامه دریافت کنم. البته بهتره که هیچوقت متوجه نشم که شما تصادفا یا خدایی ناکرده عمدا در متن نامه های اون دست بردید. چون اونوقت احتمالا خودم به جای همسرتون، شخصا به روابط ناسالمتون رسیدگی خواهم کرد و دورتی کوچولوی بیچاره از همه چی خبردار خواهد شد و چی بد تر از این که پدرت یک خائن باشه؟ و در اخر، قراره که تا چند هفته ی اینده یک مدرسه ی خوب و در خور پسرم پیدا کنم، تا اون هم بتونه مثل شما در اینده به ملکه خدمت کنه، خداوند ملکمون رو حفظ کنه، مگه نه اقای گرین؟"

Abstract horizonWhere stories live. Discover now