6

31 10 4
                                    




زین و میگل هم قدم باهم راه میرفتن. "میگل.. خیلی خطرناکه؟"

"افرین پسر ، زدی تو خال!" میگل با هیجان گفت و دستهاش رو بهم کوبید.

زین با نگرانی به دوستش نگاه کرد و گفت: "لعنتی. چی توی دست و بالت داری حالا؟ از پسش برمیایم؟! پسر گیر نیفتیم!"

پسر بزرگتر با خنده ی متعجبی رو به زین کرد: "وایسا پسر انقد تند نرو. کی گفته قراره تورو با خودم ببرم. بعید میدونم دل و جرعت این کارهارو داشته باشی؛ بنظرم بچسب به همون جیب‌بری."

میگل سعی بر ترغیب زین داشت و زین این رو به خوبی متوجه بود؛ حاضر بود قسم بخوره، که اگر هوا کمی روشن تر بود، میتونست خباثت و چموشی رو توی چشم های عسلی دوستش ببینه.

"خب میگل از اونجایی که دیگه داری خستم میکنی باهم یک معامله میکنیم."

زین در حالی که  در اعماق  جیبش دنبال یک سکه میگشت به سمت چپ متمایل شد.

بالاخره یک سکه ی یک پوندی پیدا کرد و اون رو رو به روی صورت میگل گرفت.

" خب کله شق، این رو میبینی؟ این رو میندازم بالا."

درحالی که سکه رو، رو به روی صورت میگل بالا و پایین میکرد ادامه داد: "اگر شیر بشه بهم میگی و اگر خط بشه دیگه پا پیچت نمیشم. قبوله؟"

زین بعد از پایان جملش دست راستش رو اورد جلو تا توافقش با میگل رو محکم کنه.

میگل درحالی که دستش رو تو دست زین قرار می‌داد گفت: "باشه. معامله ی خوبیه."

میگل و زین باهم دست دادند و زین سکه ایی که توی مشت چپش نگه داشته بود رو انداخت بالا.

سکه بعد از چند دور چرخیدن توی هوا، روی کف دست زین فرود اومد و بعد در حالی که اون رو برمیگردوند روی دست مخالفش، یک نگاه تند به صورت منتظر میگل انداخت و دستش رو با احتیاط بلند کرد...

با بلند شدن دستش، چشماش درخشید و با لبخند دندون نمایی به میگل باختش رو اعلام کرد: "مثل این که باید بهم بگی ماجرا چیه. چون شیر اومد!"

"تو همیشه تقلب میکنی ، همیشه همین میشه عوضی!"

"زود باش میگل از زیرش در نرو و بهونه نیار."

" باشه قبوله قبوله میگم بهت. ولی فردا توی ساعت استراحت.  بین کلاس جغرافیا و ادبیات بیا زمین بسکتبال. هم بازی میکنیم، هم بهت میگم ماجرا چیه، باشه؟"

"باشه."

"راه بیفت زین. دیر تر از این بشه دیگه نمیتونیم راحت بریم تو!"

~~~~~~~~~

چند ساعت بعد از اینکه زین تو تختش بیهوش شد، با صدای قطرات برف و بارون که به شیشه اتاقش میخوردند از خواب بیدار شد. ساعت از پنج صبح گذشته بود و هوا تاریک و گرفته بود.

Abstract horizonWhere stories live. Discover now