pt.5

116 36 2
                                    

Park jina

Pt.5

~~~~~~

چرا..چرا سرم یهو داره گیج میره؟! چه اتفاقی برام افتاده؟

یعنی کلماتش اینقدر منو بهم ریخته؟

چرا تاریخ دوباره داره تکرار میشه!

_آقای پارک انگار منظور منو اشتباه متوجه شدی، من ازت سوالی نکردم...بهت دستور دادم

تعجب کرده بود، دفعه اول فکر میکرد این یه شوخیه مسخرس ولی الان کلمات اون مرد یه سیلی محکم مهمون گونه هاش میکرد

و هشدار میداد:جیمین،این شوخی نیست!

سعی کرد خودشو گم نکنه و با بی خبری از قصد و نیت اون مرد گفت:

استاد، فکر میکنم بهتر برم و شما استراحت کنید، بنظر حالتون خوب نیست!

قدماشو بلند و محکم برداشت

فقط میخواست خیلی زود از اون اتاق آبی که الان جاشو به یه اتاق کاملا سیاه داده بود دور بشه

نمی‌خواست گذشته دوباره براش تکرار بشه

دستشو دراز کرد تا دستگیره در رو بگیره

فشار داد...دوباره فشار داد

ولی در باز نمیشد

در قفل بود؟!

_چرا در قفله؟ خواهشاً در رو باز کنید....

+نکنه انتظار داشتی باز باشه؟‌

برای انجام کارم باهات، باید در رو قفل میکردم!

یک قدم به عقب برداشت ولی با در برخورد کرد فاکی زیر لب گفت...

_هی..هی به من نزدیک نشو!

+نگران نباش نمیزارم زیاد درد بکشی کاری میکنم دردات جاشو به لذت بده

_نه، نمی تونی این کارو انجام بدی! حق نداری بهم دست...

جملش تا نصفه قطع شد

دیدش به اطراف تار شده بود

بدنش می‌لرزید...دیگه نمی‌تونست مقاومت کنه

به یکباره روی دست های مرد روبروش فرود اومد

~~~~

_مردم برادر دارن ماهم برادر داریم...برادر که چه عرض کنم یه خنگ به تمام عیار...

امروز خیلی روز خوبی بود..هم جین هیونگ روی اعصابم بندری رفت هم این... استغفرالله

تقریبا داشت به خونه ی استاد لی نزدیک میشد

یه نفس عمیق کشید

روبروی در ایستاد میخواست زنگ درو بزنه ولی همزمان در باز شد...مرد اصلا اهمیت نمی‌داد که در باز مونده همینطور بی خیال به راهش ادامه میداد و خب جونگکوک کسی نبود که بی اجازه وارد ساختمونی بشه

New Beginning Where stories live. Discover now