°°ℕ𝕖𝕨 𝔹𝕖𝕘𝕚𝕟𝕟𝕚𝕟𝕘 °°
Park JinaDecember 20, 2023
Who are you?
Pt.12
~~~
نمیدونست چرا استرس داره و نمیتونه خوب فکر کنه، تمام افکارش درگیر حرف جیمین بود.
هرچیزی رو تصور میکرد ولی این جمله از اون بعید بود
" میخوام چند روز پیشت بمونم "
چشماش درشت شد و قهوه ای که هنوز از گلوش پایین نرفته بود و با سرفه ای نسبتاً شدید روی میز ریخت
زیر لب گفت: " لعنت بهش این برای بار دومه که قهوه از گلوم پایین نمیره "
متوجه نگاه های خیره پسر شد و گلوشو صاف کرد
دوباره جمله جیمین رو با حالت سوالی تکرار کرد
" میخوای پیش من زندگی کنی؟ "
_ زندگی نه، فقط میخوام برای یه مدت جاتو تنگ کنم
+ دلیل خاصی داره؟
_ باید روی پروژه مهم کار کنم و خب به کمکت احتیاج دارم، میتونی این لطف رو در حقم انجام بدی؟
+ آره، مشکلی نیست
موافقت کرد ولی هنوزم به جیمین مشکوک بود، چرا باید یهویی این درخواست رو میکرد؟
هرچند این موقعیت خیلی خیلی خوبی براش بود.
~~~~
_ الو، هیونگ بهش گفتم
+ خوبه
گوشی رو قطع کرد، تردید داشت، همیشه از جاسوس بودن متنفر بود و به همین دلیل خونه رو ترک کرده بود.
از پدرش نفرت داشت
حتی اسمشم براش قابل تحمل نبود
فکرشم نمیکرد روزی مثل پدرش اینکارو ادامه بده فقط با تصور اینکه این کار موقتیه خودشو قانع میکرد.
وسایل مورد نیازشو داخل یه ساک بزرگ جا کرد
از کمد، ایرپاد سیاه رنگی که جیهوپ در اختیار جیمین گذاشته بود داخل جیبش گذاشت.
این کار فقط چند روز طول میکشید پس لازم نبود چیز اضافه ای با خودش حمل کنه
خلاصه اتاقش شده بود یه ساک نسبتاً بزرگ مشکلی
از خونه بیرون اومد و با تاکسی مسیرشو کوتاه کرد.
حتی برای یه ثانیه استرس ولش نمیکرد
سوالایی که نمیزاشت برای یه لحظه آروم به بیرون از پنجره خیره بشه
" نکنه نقشمون لو بره؟ نکنه از همون اول منو از خونه بندازه بیرون "
![](https://img.wattpad.com/cover/348189121-288-k796537.jpg)
ESTÁS LEYENDO
New Beginning
Romanceداستان درمورد جیمینیه که بار سنگین عشق یک طرفشو با خودش حمل میکنه و در تموم این سال ها جرئت اعتراف کردن و پیدا نمیکنه، وقتی دوران دبیرستانی رو میگذروند با یونگی آشنا شد و اولین عشقشو تجربه کرد،یک روز به اجبار دوستش تصمیم میگیره بلاخره این بار سنگین...