ووشیان همونطور که توی بغل وانگجی بود با گونه های سرخ شده به بدن برهنه ی مرد جوون خیره شده بود. صدای ضربان قلب خودش رو توی گوشاش میشنید. دستش رو روی بدن وانگجی کشید «لان ژان...»
مرد جوون بدون هیچ حرفی به ووشیان خیره شده بود. بعد از چند دقیقه با لحن جدی گفت: " چقد دیگه میخوای توی بغلم لم بدی؟ مثل آدم وایسا دیگه."
ووشیان فورا دستش رو کنار کشید و با دستپاچگی گفت:"ب- ببخشید!" از بغلش بیرون رفت.
وانگجی ربدوشامش رو پوشید و گفت: "20 دقیقه دیگه. ساعت 6:30 سرِ میزِ صبحانه میبینمت."
-" چشم!"
........................
ووشیان دستش رو روی چشمهاش گذاشت و با خودش گفت «هنوزم نمیتونم آروم بگیرم. هاااا... از امروز صبح که بدن لختِ لان ژان رو دیدم... اون تتوئه چی بود رو رونش؟ لان ژان بدطور سکسی بود!» آروم زمزمه کرد: "اگه قبلا یه همچین اتفاقی میفتاد... یا دخلمو میاورد یا مینداختم بیرون."
آیوآن درحال نقاشی کشیدن کنار ووشیان رو زمین دراز کشیده بود.
-" بابایی برگشته؟"
" عه؟ بابایی؟" سر پسر کوچولو رو نوازش کرد و ادامه داد: "بابایی الان شرکته!"
پسرک خنده ای کرد: "بابایی هم حسابی کار میکنه."
-" آیوآن، نشونم بده ببینم چی کشیدی؟"
-"آیوآن نقاشی خونواده رو کشیده!" باخوشحالی دفترش رو بلند کرد و به ووشیان نشون داد «مامانی... بابایی... دوست دارم...» "بابایی و آیوآن و مامانی!"
ووشیان با دیدن اون نقاشی احساس کرد استرس گرفته. خنده ی الکی کرد تا آیوآن ناراحت نشه.
....................
کنتا با لحن آرومی رو به کوبوتا گفت: "اینجا بودنت مایه تسلی خاطره."
-" بله ممنونم."
ناگهان همه با صدای فریاد ووشیان از جا پریدن: "جنابِ کنتا!!!"
ووشیان به همراه آیوآن وسط اتاق ایستاده بود و فریاد میکشید.
-"کنتا!!! جنابِ کوبوتا!!!"
-"چانتا!"
در اتاق به شدت باز شد و افراد با حالت آماده باش در حالی که اسلحه هاشون رو بیرون کشیده بودن ظاهر شدن.
-" چه خبر شده؟"
ووشیان با دیدن اسلحه ها ترسید و گفت: "حوصلم سر رفته بود... ببینم اینا چیه دیگه؟" و به لباسایی که از کمد بیرون کشیده بود اشاره کرد.
کنتا افراد رو مرخص کرد و درحال مرتب کردن لباسش داخل اومد : "توی این خونه بجز رنگ سفید مشکی لباس دیگه ای نمیتونی بپوشی، وی ووشیان. راستی، یه سری لباس رنگ خاکستری برای ارباب جوان گذاشتم."
YOU ARE READING
ᴡʜᴇɴ ᴛʜᴇ ʏᴀᴋᴜᴢᴀ ꜰᴀʟʟꜱ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ
Fanfiction"نمیدونم چرا آیوآن بهت میگه مامان اما بیا تا وقتی متوجه میشه که تو مامانش نیستی یه قرارداد امضا کنیم." «حق الزحمه...؟ قرار داد...؟» "اگه میخوای میتونم تایسی رو برات بُکُشم." "کی کیو دوست داره؟ اصلا هم دوسش ندارم..." "پس مشکلی نداره بُکُشیمش." ...