"از من میترسی؟" وانگجی دستش رو روی گونه ووشیان گذاشته بود به صورتش نگاه میکرد.
ووشیان از استرس میلرزید و چشمهاش رو محکم بسته بود. انگار منتظر بود که از این یاکوزای خشن کتک بخوره!
وانگجی چشمهاش رو بست و سرش رو پایین آورد، نفس عمیقی کشید و گفت: "رنگ آبی مجازه." دستش رو از روی گونه ی ووشیان برداشت و به طرف اتاقش رفت.
-"عه؟"
+"منظورم واسه لباساتونه. من رنگ آبی رو رجیح میدم."
ووشیان آروم اشکهای مزاحمی که از ترس چشمهاش رو خیس کرده بودن پاک کرد و گفت: "فقط همین یه رنگ؟ اما زرد که..."
وانگجی حرفش رو قطع کرد و گفت: "فقط آبی."
-"اما آبی خالی مثل این میمونه که..."
وانگجی سرش رو به طرف ووشیان چرخوند، ابرویی بالا داد و گفت: "مثل چی؟"
ووشیان هر دو دستش رو روی صورتش گذاشت و فورا گفت: "هی- هیچی!"
..........................
×"آخ... بسه..."
ووشیان تکونی خورد و خواب آلود گفت: "آیوآن..." دستش رو به سمت پسر کوچولو دراز کرد و آروم روی شونه ش گذاشت.
آیوآن در حالی که میلرزید گفت: "هممم... میترسم..."
ووشیان از خواب پرید و روی تخت نشست «داره خواب بد میبینه...؟» دستش رو روی بدن کوچولوی آیوآن گذاشت و تکونش داد: "آ-آیوآن... چیزی نیست آیوآن. میشه چشماتو باز کنی؟"
×"میترسم."
ووشیان کنار پسرک دراز کشید و پشونیش رو به پیشونی کوچولوش چسبوند و آروم زمزمه کرد: "همه چی روبه راه میشه. تو فقط چشماتو باز کن. مامانی هر کسی که بخواد توما رو بترسونه دعوا میکنه."
آیوآن یکی از چشماش رو باز کرد و آروم زمزمه کرد: "مامانی..."
ووشیان لبخندی به پسرک زد: "خیلی ترسیده بودی؟"
آیوآن با ناراحتی گفت: "اه... مامانی، میخوام برم پیش بابایی."
"با... بابایی؟" ووشیان با استرس بلند شد و گفت: "بهتره فردا صبح بریم پیشش. بابایی احتمالا الان خوابیده..."
آیوآن گریه کنان گفت: "من بابایی رو میخوام."
-"خیله خب، بریم پیش بابایی. دیگه گریه نکن."
ووشیان پسر کوچولو رو توی بغلش بلند کرد و از پله ها پایین رفت. همونطور که به طرف اتاق وانگجی میرفت با خودش گفت «میترسم... میدونم جلو پسرش شوتم نمیکنه بیرون...» رو به آیوآن کرد و گفت: "آیوآن هر اتفاقیم که بیفته، تو باید فرشته نجاتِ مامانی باشی، باشه؟"
آیوآن دستهاش رو باز کرد و رو به اتاق پدرش گفت: "اه! اگه بابایی عصبانی بشه آیوآن از مامانی مراقبت میکنه!"
YOU ARE READING
ᴡʜᴇɴ ᴛʜᴇ ʏᴀᴋᴜᴢᴀ ꜰᴀʟʟꜱ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ
Fanfiction"نمیدونم چرا آیوآن بهت میگه مامان اما بیا تا وقتی متوجه میشه که تو مامانش نیستی یه قرارداد امضا کنیم." «حق الزحمه...؟ قرار داد...؟» "اگه میخوای میتونم تایسی رو برات بُکُشم." "کی کیو دوست داره؟ اصلا هم دوسش ندارم..." "پس مشکلی نداره بُکُشیمش." ...