دستشو پشت گردنش گرفته و آروم به تنهی درخت تکیهاش داد..
اون هنوزم سخت نفس میکشید..
نگاهش اروم قطرهای که از بین موهاش سرازیر شده بود رو دنبال کردو رسید به جای زخمی قدیمی که روی صورتش باقی مونده..گوشهی لبش رو گاز گرفت و انگشت اشارهاش آروم روی زخم رو لمس کرد..
خاطرهی رنگ پریدهی اون روز بازم براش مرور شد و بکهیون سریع انگشتشو عقب کشید..
اون لایق لمس زخمی که خودش دلیلش بود رو نداشت..توی افکارش غرق بود که با حس سرمای شدیدی ابروهاش به هم نزدیک و سریع از جاش بلند شد..
سهون اینجا بود..بلافاصله سمت درهای که سهون رو بهش دعوت کرده بود دویدو شاهد بلند قامتیه استوارش شد..
اون هنورم هانبوکش رو توی تنش حمل میکرد.. انگار وقت اشنا شدن با دنیای جدید رو نکرده بود..پوزخندی زد و به نگاه سردش خیره موند..
+بالاخره اومدی..
اروم زمزمه کرد و قدمی بهش نزدیک شد.. از دیده نشدن چانیول تقریبا مطمئن بود..
و فعلا وقت عصبی کردن اون فرشتهی مرگ رو مهیا کرده..سهون اما با خونسردیه کامل نگاهشو ازش گرفت و به درهی پر ارتفاع خیره موند..
-همیشه برام سوال بود اونجا چه شکلیه.. اما هیجوقت جرعت ورود بهشو نداشتم..
+جرعت لیاقت میخواد سهونا.. تو حتی توانایی تشخیص حقیقت رو از تله نداری..
لبخند شیطنتوارش از لبش پاک نمیشد.. اما با دیدن کجخند سرد سهون کمی از عمقش کم و به نگاه کنجکاوش اضافه شد..
اون پسر چیزی جز سرما با خودش نداشت..-درسته.. اما من برای مسئولیتی که بهم داده شده میجنگم.. چه توی حقیقت چه تله..
به حرفش ریز خندید و خودش رو آمادهی مبارزه کرد.. الان وقت جا زدن نبود.. هرچقدرم قبول میکرد سهون قدرتمند تر شده.. الان باید تا آخر این نقشهی احمقانهاش رو میرفت..
+پس مراقب باش..
گفت و لحظهای بعد هردو شاهد حلقهی آتشی که دور سهون رو گرفت شدن..
پوزخندی زد و تنها با کمی بالاتر بردن دستش شعلههاش رو برافروخته تر به نمایش گذاشت..نگاه سهون بازم با کمال آرامش سمتش چرخید و لحظهای توی نگاهش دنبال دلیلی میگشت..
اون آگات رو میخواست.. یا مرگ سهون رو؟؟به هرحال الان فرقی نداشت پشت اون شعلهها بکهیون ایستاده و نمیدونست اون تفاوتی که نگاهش داشت برای چیه..
باید اول خودش.. و بعد اون انسان رو برای سوهو نجات میداد..
فقط چند ثانیه طول کشید تا برقی توی نگاهش ایجادو قبل از اینکه بکهیون بتونه کاری انجام بده.. بادی شدید وزید.. شعلهها خاکستر شد.. و تعادل توی بدن بکهیون ناپدید و با شتاب عقب پرتاب شد..
![](https://img.wattpad.com/cover/351456523-288-k668167.jpg)
YOU ARE READING
agate
Fanfictionagate(آگات) خلاصه: وقتی آگات مهرهی قدرت و زندگی همراه سهون ناپدید شد.. هیچ موجودی امیدی به برگشتن و برگزیدن صاحبش نداشت و این بهترین فرصت برای شیاطین شد تا در تقلا برای تسخیر جهان باشند.. اما.. سرانجام سوهو، نگهبان بزرگ رو بیدار کرده و صاحب آگات و...