part.16.

40 11 24
                                    

تمرین تمرین تمرین..
دو روزه تمام با سهون تمرین کرده بود.. تا قوی بشه.. تا بالاخره بتونه بفهمه کجا و چرا دنیا بهش نیاز داره..

مثل الان که بازم توی زیرزمین بودن و سوهو تلاش میکرد ضربات قدرتمند سهون رو مهار کنه..
اما در آخر بازم مثل همیشه سمت تپه‌ها پرت شد و با چهره‌ای دردمند آه کشید..
ترجیح میداد برگرده کمپانی و برقصه تا با سهون بجنگه.. اما راه دیگه‌ای هم نداشت..

اینبار عصبی بلند شد و به چشم‌های خنثی سهون خیره شد

-بیشتر تلاش کن..

زمزمه‌اش رو شنید و گارد گرفتن دوباره‌اش رو دید..
اما کجخندی روی لب سوهو نشست و کمی خم شدو نامحسوس دستی که کنارش قرار گرفته بود رو سمت اون گرفت.. حاله‌ای ابی رنگ توسط مرد مقابلش پرتاب شد اما چیزی نگذشت که همون حاله لحظه‌ای محو شدو ظهور دوباره‌اش جهتی سمت سهون داشت..
چشم‌های اون گرد و قبل از انجام عکس‌العملی سمت دیوار پشت سرش پرتاب شد..
خنده‌ی سوهو بلند و دست به سینه سمت در خروجی پا تند کرد

+دارم تلاش می‌کنم ازت نبرم سهون..

گفت و بی‌توجه به لبخند مفتخر سهونی که هنوزم به دیوار تکیه داده و نشسته بود بیرون رفت.. شاهد پیشرفت اون بودن شیرین بود..

یا شایدم مثل ساعت‌های بعدش که هردو مشغول سرک کشیدن توی نوشته‌های کتاب ها گاهی از هم سوال میپرسیدن و گاهی هم با جدیت چیزی رو یادداشت میکردن.. که بازهم سهون با نگاهای خیره‌ای لبخند میزد.. و به دور از چشم سوهو بهش افتخار میکرد..

شایدم وقتی فهمید اون می‌تونه از خودش مراقبت کنه که توی سالن تمرین وقتی برای برگشتن به کمپانی آماده میشد..
دقیقا زمانی که همراه با اهنگی زیبا رقصی زیباتر رو به نمایش میزاشت لحظه‌ای با خستگی ایستاد که از ایینه‌های سراری شاهد دیمونی نزدیک به در خروجی شد..
اخمی روی چهره‌اش نشست.. اما اون بی‌توجه به عرق و تن خسته‌اش باز هم شروع کرد به رقصیدن..

زمانی که دیمون سمتش حمله کرد سهونی که از پشت در شاهد ماجرا بود خواست جلو بیاد.. اما دقیقا همون زمان دست سوهو روی گلوی دیمون نشست و در عرض ثانیه‌ای سمت یکی از ایینه‌ها پرتاب شد..
و باز هم به رقصش ادامه داد.. سهون قدم عقب گذاشت و با لبخند شاهد نوارهایی سفید رنگ بود که از هر طرفی به دیمون حمله میکردن و از اربابشون دستور قتل دیمون رو میگرفتن..
اما سوهو.. باز هم بدون توجه به جیغ‌هایی که فقط خودش و سهون میشنیدن به تمرینش ادامه میداد..

تا جایی که با صدای کمی محیط پر از گلوله‌های سفیدی از برف شد..
دقیقا مثل کاری که سهون کرده بود..
سوهو ایستاد.. و با نفسی تند شده چشم‌هاش رو بست...
زیر اون نورهای چشمک زنی که یکی یکی و اروم اروم‌محو میشدن.. مانند الهه‌ای بود که تلاش میکرد جایگاهش رو پیدا کنه.. و این سهون رو مجبور میکرد به اعتراف شگفتی..
سهون.. هربار بیشتر شیفته‌ی پسر زیبای مقابلش میشد.. بدون اینکه خودش متوجه دلیل قلب کوبندش باشه..

agateWhere stories live. Discover now