part.6.

61 22 70
                                    

چشماش رو از بانوی زیبایی که چرم مشکی پوشیده بود گرفت و سرش رو برای تعظیم پایین انداخت..

+سلام پدر..

تکخند زنانه‌اش رو شنیدو آهسته قدم‌هایی که سمتش کشیده میشد رو شمرد..
لوسیفر.. پدر بکهیون می‌تونست هرکسی باشه..
یک فرشته.. یک دیمون.. یک انسان.. مرد یا زن.. حتی بچه‌ای پنج ساله..

و فقط بکهیون بود که به راحتی می‌تونست تشخیصش بده..
حتی اریس هم قادر به فهمیدن جنسیت اون نبود.. اما به هرحال پسرک باید با لقبی صداش میزد دیگه..

کفش‌های پاشنه‌دارش رو دید و انگشت اشاره‌ای که زیر چونه‌اش نشست مجبورش کرد نگاهش رو به چشم‌های قهوه‌ای اون بده..

-هنوزم شگفت‌زده‌ام میکنی بکهیون..

با اینکه نفسش از ترسی دائمی حبس شده بود.. تنها لبخندی زدو فقط بهش خیره موند..
لوسیفر نگاهش رو آروم بین چشماش گردوند و در همون حین این اریس بود که چیزی رو بهش یادآور میشد

-ارباب.. میدونم از دست دادن اون انسان ناراحتت کرده اما بکهیون حتی بخاطرش آسیب دید..

همراه با پاک شدن لبخند بکهیون.. نگاه لوسیفر سمت شونه‌ای کشیده شد که به تازگی زخم قدرت سهون رو درمان کرده بود..
پسرک بهتر از هرکسی میدونست مخفی کردن ماجرا از پدرش سخت‌ترین کار ممکنه.. و احمقانه انتظار داشت لوسیفر از فرار اون انسان بویی نبره..

پوزخندی روی لب رنگ گرفته‌اش نشست و به ثانیه نکشید دستش دور گردن بکهیون پیچیدو حس داغیه شدیدش باعث شد پلک‌هتش رو روی هم و لبهاس رو به هن فشار بده

-اما فکر نمیکنم بخوای به منم دروغ بگی پسرم..

دستای لرزونش رو مشت کردو سعی کرد حرف بزنه.. هرچند سوزش پوستش این اجازه رو بهش نمیداد

+من.. نمی‌خواستم..

اما همین کلمه‌ای که به دروغ بیان شد فشار دست لوسیفر رو بیشتر کرد.. به قدری که بکهیون روی زانوهاش افتادو بیشتر پلک‌ها و مشتش رو فشرد

-چرا آزادش کردی؟؟

حرفش درحالی بود که لبخند لبش همچنان پاورجا اما چشم‌هاش کاسه‌ای خون شده بود..
اریس که هیچ از این اتفاق مشکوک سر درنمیاورد قدمی جلو گذاشت و سعی کرد بفهمه چه خبره

-بکهیون آزادش نکرده لوسیفر..

نگاه ترسناک لوسیفر سمت اریس چرخید.. و اینبار با لحنی خشمگین‌تر حرف زد

-متنفرم از اینکه باید همه‌چیز رو برات واضح کنم اریس..

و همین حرفش باعث شد اریس ساکت خیره بشه به گردباد کوچیکی که کنارشون ایجاد میشدو ثانیه‌ای بعد خاطره‌ای رو به نمایش گذاشت که بکهیون فکر کرده بود خیلی خوب مخفیش کرده..

agateWhere stories live. Discover now