سوم شخص:
آتریسا با دستش یکم چشماشو مالید تا پفشون کمتر شه. دستاشو پایین آورد و بعد از نفسِ عمیق و خابالودی که کشید به طرف راستش نگاه کرد و پنسی رو حاضر و آماده جلوی آینه دید که داره موهاشو شونه میکنه .
پنسی تا نگاهه آتریسا رو دید از تو آینه بهش لبخندی زد و با صدای زیباش گفت: صبح بخیر خوابالو خانوم .
آتریسا هم در جواب لبخندی زد : اوه پنسی همه که مثه تو کله ی سحر کبکشون خروس نمیخونه .
پنسی همونطور با لبخند به طرف آتریسا چرخید و رفت رو تختش نشست. رو به آتریسا مایل شد و جواب داد: راستش نمیدونم آتریس . امروز یکم زیادی سرحالم.
کمی تو صورت آتریسا خم شد و ادامه داد: بنظرت دلیل خاصی داره؟آتریسا خندید و همونطور که داشت از حالتِ درازکشیده خارج میشد گفت: نمیدونم پنسیِ عزیزم . شاید عاشق شدی؟ بعد با لحن شیطونی همونطور که داشت به طرف دستشویی پاتند میکرد ادامه داد: هوم؟هوم؟؟خبریه؟؟کیه اون فردِ بدبخت؟
پنسی همونطور که خندش گرفته بود بالشتِ رو تخت و برداشت و تا خواست به طرفِ آتریسا پرتش کنه آتریسا با قهقه ی بلندی خودشو تو دستشویی انداخت و در و بست .
پنسی بالشت و پایین آورد و با لبخندی که عمیق تر شده بود با خودش زمزمه کرد: نمیدونم عشقه یا نه آتریس .هرچی که هست حس خوبی بهم میده ...(فلش بک=دیشب بعد از شام)
هری با اعصابِ داغون و حالِ گرفته برخلافِ بقیه ی اوقات داشت تنها به سمتِ برج گریفیندور میرفت که یهو توی اتاقکی کشیده شد . شوکه دهنشو باز کرد و خواست داد بزنه که دستی روی دهنش قرار گرفت. چشماشو بالاآورد و به صورتِ رو به روش نگاه کرد . خب حدسش زیادم سخت نبود .
دراکو با نیشخندِ دیوثی ابروهاشو واسه هری بالا انداخت و با ولومِ پایینِ صداش پرسید: ترسیدی هری؟
هری با قیافه ی پوکر و اخموش دستِ دراکو رو پس زد و با لحنِ خنثایی گفت: آره ترسیدم. الان خوشحالی؟
دراکو نیشخندش به لبخندِ مهربونی تبدیل شد: هِی دارلینگ بداخلاق نباش . بزار فکر کنم. بیبیم از دستم ناراحته آره؟.
هری با همون اخمای تو هم جواب داد: اولا که میخوای ناراحت نباشم؟اون چه رفتاری بود؟ منو بگو از دیروز که ندیده بودمت دلم واست تنگ شده بود و منتظرِ یه نگاه از تو بودم تا دلم یکم آروم شه. و دوما من بیبیِ تو نیستم مرتیکه.
دراکو تکخندی زد و دستشو دورِ کمرِ باریکِ هری حلقه کرد و تو صورتش خم شد: خوشگلم نکنه یادت رفته هیچکی از رابطه ی من و تو خبر نداره؟اون بیرون نباید ضایع باشیم. باید سعی کنیم مثه قبل رفتار کنیم . حسمون یه رازه بین خودمون. اگه پدرم بفهمه که باهات رابطه دارم قطعا اتفاقِ خوبی نمیوفته . واسه خودم نمیترسم بلکه واسه تو نگرانم که کاری نکنه ناراحت شی خب؟
YOU ARE READING
From wish to magic✨️🪄
Fantasy{دستمو بالا آوردم و اشکامو پاک کردم ، با چشمای خیس تو چشماش نگاه کردم . تا چشمامو دید با لحنی که انگار ضعف کرده باشه گفت: اوووو مرلیننن چشمای بارونیشووو. الهی دراکو فدای چشمای خوشگلت بشه. تکخند ذوق زده و خجالتیی کردم:خدانکنه...} سلام به بروبچ واتپد...