سوم شخص:
پوزخندی به صحنه ی رو به روش زد . مهمونی بود اما جوِ سرد و سنگینی حاکم بود . شاتشو بالا آورد و به لبش نزدیک کرد و جرعه ای ازش نوشید .
عالی بود . دقیقا شبِ کریسمس باید اون عوضیو تحمل میکرد و ازین موضوع درحد فاک اذیت بود .
گوشه ی تاریکی از سالنِ بزرگِ عمارتشون ایستاده بود و توجهی به آدمایِ دعوت شده به مهمونی نمیکرد .
حقیقتا ترجیح میداد الان کنارِ هری باشه و تا صبح باهاش بیدار باشه ولی چه حیف که مجبور بود اینجا باشه و با مرگخوارا جشن میگرفت.
جشنی به یُمنِ تولدِ دوباره ی ولدمورت!
ازین موضوع بیزار بود اما نمیخواست یه دعوایِ دیگه با پدرش داشته باشه . نه اعصاب و نه حوصلشو نداشت و به اندازه ی کافی بخاطرِ دوست پسرش با پدرش بحث کرده بود .
ریکشنِ پدرش واسش قابل پیش بینی بود . چیزی که قبلا واسش ترس بود اتفاق افتاده بود و پدرش ازش ناامید شده بود و بهش گفته بود شرمش میشه از داشتنِ پسری مثل اون و بهتره هرچه زودتر این مسخره بازیشو تموم کنه .
اما خب ،کی گفته دراکو اهمیتی میده؟ پس فقط بهش گفت که این یه مسخره بازی نیست و بهتره جدیش بگیره چون دراکو هری رو رها نمیکنه و بعد از اون در جوابِ دادهایِ پدرش فقط در رو بعد ازرفتنش به اتاق محکم به هم کوبیده بود .
با حسِ حضورِ کسی کنارش سرشو به طرفش برگردوند که آتریسارو دید .
آتریسا با لبخندی چشمکی بهش زد و شاتشو به شاتِ دراکو زد : تولدت مبارک پسر
دراکو هم لبخندِ کمرنگی بهش زد: زیبا شدی آتریسا .
آتریسا با لبخندِ غرورآمیزی گفت: من همیشه زیبام .
دراکو ابروهاشو بالا انداخت: هوممم همینطوره . به هرحال همنشینی با من رو ظاهرتم تاثیر میزاره .
آتریسا خندید و شونشو به شونه ی دراکو کوبید : پسره ی خودشیفته
دراکو در جواب فقط نیشخندِ محوی زد و چیزی نگفت .
بعد از چندثانیه بلیز و دیدن که به سمتشون میاد .
بلیز وقتی بهشون رسید مشتشو به بازویِ دراکو کوبید و با لبخند گفت: تولدت مبارک رفیق .دراکو هم با لبخند دستشو رو شونش گذاشت و کمی فشرد : ممنونم بلیز .
بلیز با همون لبخند سرشو تکون داد و بعد به آتریسا نگاه کرد: پنسی دنبالت میگشت .
آتریسا هوفی کشید و کلافه سرتکون داد: میدونم. واسه همین اومدم اینجا .
دراکو کمی اخماشو تو هم کشید: یعنی چی؟
آتریسا چشماشو چرخوند : یعنی حوصلشو ندارم الان . زیادی بهم میچسبه .
بلیز با تعجب گفت: ولی شما باهم رابطه دارین و این طبیعیه . اون دوستت داره .
![](https://img.wattpad.com/cover/352514541-288-k31749.jpg)
YOU ARE READING
From wish to magic✨️🪄
Fantasy{دستمو بالا آوردم و اشکامو پاک کردم ، با چشمای خیس تو چشماش نگاه کردم . تا چشمامو دید با لحنی که انگار ضعف کرده باشه گفت: اوووو مرلیننن چشمای بارونیشووو. الهی دراکو فدای چشمای خوشگلت بشه. تکخند ذوق زده و خجالتیی کردم:خدانکنه...} سلام به بروبچ واتپد...