چندشِ رومخ

143 16 32
                                    

سوم شخص:

خب ، جادوآموزای هاگوارتز انتظارشو نداشتن زمانی که از تعطیلات برمیگردن با بازرس عالی که از طرف وزارت سحر و جادو منصوب شده بود رو به رو بشن .

مشخصا اون زن بخاطر جلوگیری از آگاه کردن و اطلاع دادنِ بازگشت ولدمورت اونجا بود .
و این کار رو برای دامبلدور و هری و محفل سخت میکرد .

بدتر از همه این بود که دلوریس آمبریج با بهانه ی مدرس درسِ دفاع در برابر جادوی سیاه در هاگوارتز مستقر شده بود و مرلین ! اون زن واقعا نفرت انگیز بود . به شدت خودرای و خودخواه بود و هیچ حرف مخالفی رو نمی‌پذیرفت .

اون فقط و فقط اسما دفاع در برابر جادوی سیاه رو تدریس میکرد و بهتر میشه گفت که تنها از روی کتاب روخوانی میکرد ‌و هیچ کارِ عملیی رو بهشون یاد نمیداد.

اون احمق رو مخ معتقد بود که جادوآموزا نیازی به یادگیری این وردها ندارن . به هرحال که امنیت کاملا برقرار بود و جنگی درپیش نداشتن .

و لعنت! هری واقعا باورش نمیشد که جادوگرانی طبیعتا رده بالا که در وزارت جادو قرار داشتند اینقدر کوته فکر و ترسو باشند که به جای روبه رو شدن با مشکل سعی در انکار اون داشته باشند ‌. کِی می‌خواست باورشون بشه که اون برگشته؟زمانی که همشونو میکشت یا به نوچه ی خودش تبدیل میکرد؟

تا الآن چند جلسه ای  با این زن کلاس داشتن و ازونجایی که دفاع در برابر جادوی سیاه درس مهمی بود هفته ای دو ، تا سه بار مجبور به دیدن و تحمل کردنِ آمبریج میشدن .

هری با شنیدنِ صدایِ هرماینی که آمبریج رو مخاطب قرار می‌داد نظرش جلب شد .
درواقع هرماینی بعد از بلند خوندنِ آخرین خط از صفحه ی 98 کتاب ، که درباره ی عملی انجام دادنِ وردِ جدیدی که معرفی شده نوشته بود ، با اخم محو و کلافگی واضحی رو به آمبریج پرسید : پروفسور بنظرتون وقتش نرسیده که خوندن کتاب به صورتِ شفاهی رو تموم کنیم و وردهایی که تا حالا یاد گرفتیم رو عملی هم انجام بدیم؟حتی در این صفحه از کتاب هم به اهمیتِ عملی انجام دادنِ وردها اشاره کرده .

آمبریج با لبخندِ نفرت انگیز همیشگی و صورتِ ملایم ظاهریش قدم هاشو در طول کلاس متوقف کرد و همزمان که به هرماینی نگاه می‌کرد جواب داد: خانم گرنجر شما دقیقا به چه دلیلی باید عملی ورد هارو یاد بگیرید؟ همونطور که قبلا هم گفتم به هرحال وضعیت در آرامش میگذره و جنگی هم پیش رو نداریم .

خنده ی کوچیکی زد و ادامه داد: اینها بدرد شما نمیخوره جادوآموزای عزیز .

هری که دیگه بیشتر از این نمیتونست تحمل کنه با لحنِ شدید و صدای بلند شده ای گفت : شما تا کِی میخواید اینقدر از ولدمورت بترسید و به این اندازه حقیر باشید که حتی خودتونو واسه مقابله باهاش آماده نکنید که اون راحت بیاد و نابودمون کنه؟؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 17 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

From wish to magic✨️🪄Where stories live. Discover now