_ آههه تهیونگی... درش بیار...
جونگکوک گفت و دستشو حرکت داد تا شاید ایندفعه خودش بتونه کاری کنه.
ولی تهیونگ دوباره دست جونگکوک رو گرفت و بالای سرش روی بالش ها پینش کرد.
_ چند بار گفتم دستاتو حرکت نده هوم؟
تهیونگ گفت و اخم کرد.
اخمی که حسابی هاتش میکرد. جونگکوک دوسش داشت. تهیونگ هات رو دوست داشت.
و از اونجایی که این تقریبا اولین بار بود تهیونگ رو اینجوری میدید حسابی هیجان زده شده بود.
اونا بعد از اتفاقاتی که توی سالن افتاد سریع خودشونو به اتاق و روی تخت رسوندن تا کارشونو ادامه بدن.
_ دیگه تکونشون نمیدم...
جونگکوک گفت و تهیونگ سر تکون داد.
بعدش هم بلاخره برگشت سر کار قبلیش. یعنی ساک زدن برای جونگکوک. ولی از روی باکسر.
به خاطر همین جونگکوک داشت از تهیونگ میخواست که از شر اون پارچه مزاحم خلاص شه.
ولی تهیونگ داشت اذیتش میکرد و بهش گوش نمیداد.
_ تهیونگی... تمومش کن! اینقدر اذیتم نکن!
_ اوه ببین کی داره راجع به اذیت کردن حرف میزنه! کسی که تمام روز منو نادیده گرفت و بهم بیتوجهی کرد!
تهیونگ با حرص گفت و مچ پاهای جونگکوک رو محکم گرفت.
_ آیی آروم! تهیونگی خیلی خشن شدی!
جونگکوک با لحن شاکی و اخم کیوتی گفت.
تهیونگ پوزخندی زد و رو بدن جونگکوک خم شد.
حسابی بهش نزدیک شد. جوری که پارچه لباسش بدن لخت جونگکوک رو لمس میکرد.
بعد درست کنار گوش اون پسر خرگوشی زمزمه کرد...
_ دوسش نداری؟ اینکه خشن و جدی بشم؟
جونگکوک نفسشو بیرون داد و دستشو تو موهای تهیونگ فرو برد.
_ چرا... دوسش دارم... همینجوری ادامه بده- ته ته هیونگی~
تهیونگ رو از عمد اونجوری صدا زد.
چون میدونست چطور دیوونش میکنه!
همونطور که حدس زده بود تهیونگ واکنش نشون داد و سرعت کارشو بالا برد.
_ لعنت بهش دیگه نمیتونم به تنبیه کردنت به خاطر اتفاقات امروز فکر کنم! فقط میخوام همین حالا بکنمت!
_ ولی کسی که به تنبیه نیاز داره تویی تهیونگی! تو پیش جیمینی هیونگ راحت خوابیدی وقتی من نتونستم درست بخوابم! اونم به خاطر اینکه تو کنارم نبودی...
جونگکوک شاکی گفت و لباشو آویزون کرد.
_ اوه بیبی... متاسفم... میدونم کار اشتباهی بود واقعا متاسفم هوم؟ ولی تو تمام روز داشتی منو تنبیه میکردی... نداشتن توجهت برای خودم، خیلی دردناک بود...
تهیونگ گفت.
جونگکوک با دستاش صورت تهیونگ رو قاب گرفت و اونو بوسید.
_ منم متاسفم تهیونگی ولی میدونی که چقدر ناراحت شدم. و البته که میخواستم آخرش به اینجا برسم پس...
جونگکوک گفت و بعد پاشو حرکت داد.
YOU ARE READING
🐰Vanilla & Strawberries🍧
Fanfiction- عام تهیونگی، به فاک دادن یعنی چی؟ جونگکوک گفت و با چشمای گرد و کنجکاوش به تهیونگ نگاه کرد. + ها؟ چی گفتی؟! اونو از کجا یاد گرفتی؟! 🐰🍧🐰🍧🐰🍧 تهیونگ بعد از سه تا رابطه جدی و ناموفقی که داشت، تصمیم گرفت برای...
