~part•63~

388 45 6
                                        

_ سئونهو فسقلی؟
_ عمو چیمی!

پسر کوچولو با شنیدن صدای عموش سریع از اتاق بیرون دویید.

_ سئونهو!
_ عمو چیمییی!

سئونهو بدو بدو خودشو به جیمین رسوند و محکم پاهاشو بغل کرد.

_ عاو فسقلی~ بپر بالا ببینم.

جیمین سئونهو رو از روی زمین بلند کرد و محکم بغلش کرد.

_ چطوری کیوتچه؟ دلت برامون تنگ شده بود؟
_ اوهوممم. تاژه بدون پاپا و بابایی هیلی تهنا بودم...

سئونهو گفت و لباشو آویزون کرد.

_ آیگو کیوتی~ خب دیگه نگران نباش. زودتر از چیزی که فکر میکردیم مشکلات حل شدن و حالا همه تو راه برگشتن.
_ پاپا و بابایی چی؟

جیمین سئونهو رو پایین گذاشت و خودشو تا همقد شدن با اون پسر فسقلی، پایین کشید.

_ اونا یکم دیرتر میان. یه چند ساعت دیگه. ولی اصلاً جای نگرانی نیست. حالشون کاملاً خوبه و حسابی دلتنگت هستن. فقط یکم کار داشتن... واسه همین دیرتر میرسن.

جیمین توضیح داد و بعد به حالت ایستاده‌ی کامل برگشت.

_ پارک فاکینگ جیمین! معلوم هست کدوم گوری...
_ سئونهو!! سئونهو اینجاست هیونگ!

جیمین با صدای بلند اخطار داد تا یونگی رو ساکت کنه.

هر چند سئونهو همین حالا هم حرف بدی که نباید می‌شنید رو شنیده بود...

_ اوه هی اینجا رو. فسقلی کیوتمون چطوره؟
_ عمو یونی!

سئونهو ایندفعه بدو بدو خودشو به یونگی رسوند. ولی با دیدن وضعیت دست و شونش ایستاد.

_ دشتت چیشده عمو یونی؟
_ اوه این؟ چیزی نیست فسقلی. فقط وقتی داشتم از عمو چیمیت مراقبت میکردم دستمو شکوندم.

یونگی گفت و نیم نگاهی به جیمین انداخت.

جیمین چشماشو چرخوند و دست به سینه ایستاد.

_ تا کی قراره این ماجرا رو یه جوری تعریف کنی انگار تقصیر من بوده؟
_ همچین منظوری نداشتم بیبی~

یونگی با ملایمت گفت و چشمکی زد.

جیمین سرشو برگردوند و سعی کرد گول حرکات سافت یونگی رو نخوره.

_ حالا یهنی نمیتونی بگلم تنی؟(بغلم کنی)
_ چرا که نه فسقلی؟ فقط باید مراقب باشی خب؟ از این طرف بغلم کن و خیلی فشار نیار.

یونگی با احتیاط سئونهو رو بغل کرد و سئونهو هم مراقب بود به یونگی آسیبی نزنه.

_ سلام! خوشحالم که صحیح و سالم می‌بینمتون.
_ صحیح و سالم که...

یونگی قصد داشت به حرف اون دختر تیکه‌ای بندازه که جیمین جلوشو گرفت.

_ خیلی ممنون هانا شی. ما هم خوشحالیم که بلاخره همه چیز تموم شد و برگشتیم اینجا. ممنون بابت مراقبت کردن از سئونهو. شنیدم خیلی باهاش رفیق شدین.
_ آره. اون یه پسر کیوت و حرف گوش‌کنه. ما با هم کلی بازی های باحال کردیم مگه نه؟

🐰Vanilla & Strawberries🍧Where stories live. Discover now