Part10
پلکهاش کمکم شروع به لرزیدن کردند. صورتش پذیرای نور مستقیم خورشید شد که از پنجرهی اتاق، با وجود پرده خاکستری رنگ فرار میکرد و به چشمهای بسته تهیونگ میتابید.
پلکهاش جوری به هم گره خورده بودند و برای خواب بیشتر التماس میکردند که نمیتونست از هم فاصلشون بده.
دیشب یکی از راحتترین خوابها رو از وقتی که به زمین تبعید شده بود داشت.
وقتی که سرش رو، روی بالشت گذاشت و اون دو کاسهی گرد و قهوهای رنگ رو روبهروی چشمهاش دید، پلکهاش کم کم سنگین شد و بیهیچ حرفی همونطور که بهش زل زده بود به خواب رفت.
حتی نگاه کردن به اون پسرک غرق خواب براش کافی بود تا بالشتی که عطر سیب ترش موهاش رو میده، بغل بگیره و خوابی رویایی رو تجربه بکنه.
باورش نمیشد انقدر سریع همه چیز پیش بره.
طوری که الان روی یک تخت با جونگکوک خوابیده باشه، باعث میشد سنگینی رو، روی سینش حس بکنه.چی باعث شد انقدر ریلکس پیش پسرک بخوابه؟ با زل زدن به صورت فرشتهگونهاش به خواب بره یا حتی نصف شب پیچیده شدن دستش رو دور شونههای پهن و محکم کوک حس بکنه.
با پرسه زدن افکاری توی ذهنش، سریع چشمهاش رو باز کرد و به تقلا کردنشون برای کمی خواب با آرامش بیشتر، اهمیتی نداد.
بلافاصله چشمش به موهای مشکی رنگ و نرمی خورد که جایی نزدیک به بینی و دهانش بودند. به راحتی میتونست عطر سیب ترش رو مهمان مشامش بکنه.
دستش ناخودآگاه دور بدن درشت اما ظریف پسر بزرگتر پیچیده شده بود، مثل یک پیچک که دور شاخه رز سفیدی حلقه میزنه و اون رو به آغوش میکشه.
صورتش رو کمی خم کرد و به چهرهی غرق در خواب و معصوم جونگکوک که مثل پسرک ۶ سالهای بود، نگاه کرد.
طوری به تهیونگ چسبیده بود، انگار که یک بچهست و میترسه پدرش شب از پیشش بلند بشه و هیولاهای تاریکی مزاحم خواب نازش بشند.
البته اینجا یک مشکلی بود، اون هم این که تهیونگ خودِ هیولای تاریکی بود. اون همون کسی بود که تو تاریکی متولد و باهاش عجین شد.
تاریکی بخش جدا ناپذیری از تهیونگ بود، انگار توی رگهاش خون مشکی روان بود؛ همینقدر تیره و تاریک؛ حتی اون روح سیاه رنگش که بر خلاف جونگکوک حتی نقطهای از سفیدی هم توش دیده نمیشد، پر از گناه و فریب و ریا بود، دقیقاً همونطور که از ابلیس انتظار میرفت.
فرشته دستهاش رو مشت کرده بود و با گذاشتنشون روی سینهی تهیونگ، صورتش رو کاملاً به عضلات سفت و سخت ابلیس چسبونده بود.
مقاوتش رو در برابر نگاه نکردن به صورت مظلوم جونگکوک از دست داد، کمی سرش رو پایینتر خم کرد و نگاهی به چشمهای درشت و بستهاش انداخت.
YOU ARE READING
White heart , Taekook version
Fanfiction{فول شده} ⇢ɴᴀᴍᴇ : White heart ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Romance , Angst , Criminal , Smut , fantasy , BDSM ⇢ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : #Vkook , Hopmin ⇢ᴡʀɪᴛᴇʀ : #Nia "قلب ابلیس زخم خورده بود، از سمت معشوقی که فکر میکرد بین تمام سیاهیهای زندگیش عاشقش شده. پس هر کسی که باعث این زخم...