part 8

828 141 69
                                    

*فلش بک* ۱۰ سال قبل*

_ از مهمونی‌های کوفتی خانوادگیمون متنفرم...

جونگ‌کوک لبخندی به لحن ناراحت و دلخور تهیونگ زد و بعد از نگه داشتن گوشی با شونه‌اش، شروع به درست کردن میان وعده سبک و مفیدی برای خودش کرد. می‌تونست تصور کنه که پسر الان اخم کرده و با لب‌های آویزون روی تک مبل کنار پنجره‌ی اتاقش نشسته و با ناراحتی و کلافگی با لبه لباسش ور میره.

بعد از پیدا کردن گردوها از توی کابینت مقداری از اون‌ها رو داخل مخلوط‌کن ریخت و با مهربونی خطاب به تهیونگ پشت خط گفت: اشکالی نداره ویسکی! راستش اونجاهم خبر خاصی نیست..فقط یه جمع خانوادگی حوصله‌سر بره.

تهیونگ با کلافگی لبه لباسش رو کشید و پاهاش رو محکم توی هوا تکون داد و غر زد: ولی من می‌خواستم کنارت باشم. دلم می‌خواست قبولیت توی تیم ملی شنا رو باهم دیگه جشن بگیریم.

جونگ‌کوک بعد از جدا کردن پوست و هسته‌ی خرماها اون‌هارو درون مخلوط کن ریخت.

بعد از روشن کردنش اون رو توی کمترین درجه گذاشت و ازش فاصله گرفت تا صدای بلندش مزاحم مکالمشون نشه.

_ اشکالی نداره ته! به محض اینکه برگشتم باهم یه جشن دونفره می‌گیریم.

تهیونگ پوفی کشید و گفت: حالا نمی‌شد نرین؟ حداقل تو می‌اومدی پیش من

جونگ‌کوک جواب داد: متاسفم ته..تو که مامان منو می‌شناسی، عاشق پز دادن این چیزا به فامیلاست.

تهیونگ چشمی چرخوند و گفت: آره می‌دونم.

مدتی سکوت بینشون برقرار شد.

بعد از چند دقیقه صدای حرصی تهیونگ توی گوش جونگ‌کوک پیچید: من آمار لحظه به لحظه اون‌جا رو از خواهرت میگیرم. گفته باشم..اگه بفهمم اون دخترعمه‌ی زشت و نچسبت بهت چسبیده، میرینم تو هرچی مهمونیه و پا می‌شم میام اون‌جا و دخترعمتو به قتل می‌رسونم.‌ بعدش تا یک ماه از سکس خبری نیست.

جونگ‌کوک اخمی کرد و شکایت کرد: یااا! حتی شوخیشم قشنگ نیست تهیونگ!

تهیونگ توی مبل فرو رفت و با تخسی گفت: اصلنم شوخی نکردم...

جونگ‌کوک همون‌طور که سمت مخلو‌طن می‌رفت تا خاموشش کنه و مخلوطش رو بخوره، گفت: یه سوپرایز کوچیک برات حاضر کردم..میخوام وقتی که برگشتم بهت بدمش.

تهیونگ با شنیدن این حرف جونگ‌کوک مودش به سرعت تغییر کرد.

سیخ توی جاش نشست و با شادی زیادی که از لحنش مشخص بود پرسید: چه سوپرایزی؟

SWIM || KOOKVWhere stories live. Discover now