چشمای قرمز

22 8 5
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



«صبح بخیر آقای کین.»

«سلام به همه.»

«انگشتتون بهتره؟»

«بهتره، ممنون سیون. یه خراشه، چیزی نیست.»

«ولی کلی خون اومد!»

«پیتِ عزیز، اون قدرا هم زیاد نبود.»

«مراقب زخمت باش عفونت نکنه پسرم.»

«چشم آقای زیم، حواسم هست.»

«من و خواهرم می‌تونیم ظرفاتونو بشوریم. آب نباید به زخمتون بخوره.»

«لینی، مینی، ممنونم از کمکتون دخترای سخت‌کوش و مهربون. اما نیازی نیست. من عادت دارم. مشکلی برام پیش نمیاد.»

«...»

«راستش یه سوال دارم ازتون. کسی اخیرا با همسایه‌ی جدید برخورد نداشته؟»

«بعد از دعوایی که هفته‌ی پیش توی پله‌ها راه انداخت، من دیگه ندیدمش آقای کینِ عزیز. تو چی پیت؟ تو هر روز با سگت میری بیرون، ندیدیش؟»

«نه، اصلا. شما چطور خانم مجیک؟»

«من نیز خیر. نیفتاده چشمم به رویِ این مردِ جوانِ گستاخ. و شما چطور دخترا؟»

«نه، من و خواهرمم دیگه ندیدیمش. ولی آقای زیم هر صبح میره ورزش صبحگاهی. بابابزرگ، شما ندیدیش؟»

«نه. عجیبه. حالا یادم افتاد حدود یه هفته‌ای هست که از واحدش‌ صدا نمیاد. هیچ صدایی!»

«یعنی گذاشته رفته؟»

«نه نرفته.‌ از خونه‌ش بوی سوختنی میاد. دیشب وقتی داشتم دکمه رو می‌شستم، مامانم دوید توی آشپزخونه. هول کرده بود. فکر کرد غذاش سوخته ولی این بو از واحد پایینمون بود‌. خونه‌ی اون یارو.»

«اگه خونه‌ست، پس چرا هیچ‌کس اونو ندیده؟»

«شاید چون بیرون نیومده.»

«داری میگی یه هفته‌ست خودشو حبس کرده؟! برای چی؟»

«من از کجا بدونم؟ ولی... آقای کین، شما چرا سراغشو می‌گیرید؟ من دیدم که چند بار رفتید‌ زنگ واحدشو زدید.‌ باز مشکلی درست کرده براتون؟»

«آه! نه، نه، چیزی نیست بچه‌ها.»

«اگه اذیتتون کرده-»

«نه، نه واقعا.»

«پس‌ چرا دنبالش می‌گردید؟»

«...»

«آقای کین؟ حواستون این جاست؟»

«چیزی نیست.»

«به نظر امروز ذهنتون درگیره.»

«کمی. نگرانِ اون پسرم.»

«نگرانِ اون یارو؟! چرا؟»

«اون روز چشماش خیلی قرمز بود و ورم داشت. طوری که انگار ساعت‌ها گریه کرده بود. نمی‌دونم چی تا این حد ناراحتش کرده اما باید پیداش کنم و ازش بپرسم حالش چطوره. تصویر چشماش یه لحظه هم از ذهنم پاک نمیشه... نگرانشم.»

Elevator (BKPP)Where stories live. Discover now