🌕part 1🌕

291 26 10
                                    


پارت 1
امیدوارم خوشتون بیاد 🩶🌕

Pov jimin

اومدم خونه بعد کلی کار تو کافه
با دیدن خون روی زمین ترسیدم روی میز هم پر مشروب بود
نه نباید...
پا تند کردم به سمت اتاق مامانم با زیاد شدن خون تو راه اشکام سرازیر شد
به اتاق مامانم رسیدم و تن بی جونش رو روی تخت دید

+ما..مان

باور نمی‌شد اون عوضی باز مست کرد
و الان مامانم پاره جونم تنها کسی که برام مونده
تا بغلش کنم پیشش گریه کنم باهاش حرف بزنم بی جون روی تخت افتاده بود چرا دیگه وقتی اومدم صدام نزد خوش اومدم
نه نه نباید بازم آدمایی بیشتری از دست بدم
به سمت مامانم دویدم
دستمو زیر بدنش بردم و بغل کردم با صدای ضعیفی دوباره با اون صدای قشنگش صدام کرد

•جیمینم پسر قشنگم

+جونم مامان الان میرم بیمارستان

با حس دستش رو صورتم بهش نگاه کردم

•پسرم ببخشید... اما دیگه نمیتونم... پی..شت بمونم

+مامان ..هق..خواهش میکنم.. هق..جز تو کسیو ندارم

•پسرم بهم قول بده هیچ وقت کم نیاری
من حواسم بهت نگران نباش
+مامان..هق..خواهش میکنم

•قول میدی؟

+باشه ... باشه قول میدم

•بلاخره میتونم برم پیش عشقم دلم برای بابات خیلی تنگ شده جیمین

مامانم عاشق ترین زن دنیا بود آنقدر که وقتی بابام مرد بیماری قلبی گرفت و حتی الان خوشحال داره میمیره چون میره پیش عشقش

+مامانی ..هق.. بهت قول میدم هیچ وقت کم نیارم تا بیام پیش تو و بابا دوباره باهم خوش بگذرونیم

با سکوتش و بسته شدن چشماش سرم رو روی سینش گذاشتم و برای آخرین بار به صدای قلبش که داشت ضعیف می‌شد گوش دادم

1 سال بعد

از مردن مامانم 1 سال میگذره

و الان اون ناپدری اشغالم زن گرفته و کارش شده کتک زدن من
بهم هیچ پولی نمیده برای همین مجبورم هم مدرسه برم هم کار کنم
مثل هر شب اومدم خونه و صدای آه و ناله های سکسشون خونه رو برداشته بود
سعی کردم توجهی نکنم برای همین هدفون گذاشتم و سمت اتاقم رفتم در رو قفل کردم
و تا چشمام رو بستم خوابم برد

فردا صبح...

از خواب بیدار شدم و رفتم تو دستشویی صورتم رو شستم و از اتاق بیرون رفتم که زن ناپدریم
جیغ دادش شروع شد

∆اشغال گشنمه بدو صبحونه برام درست کن

+باشه داد نزن

به سمت آشپزخونه رفتم...

سمت سرکار حرکت کردم چون امروز مدرسه تعطیل بود

مثل همیشه لباسم رو عوض کردم
داشتم غذا ها رو سرو می‌کردم برای مشتری ها
که دیدم شش تا مرد با کت و شلوار های سیاه شیک روی یکی از میز ها نشستن
البته طبیعی بود اینجا یک رستوران معمولی نبود

رفتم سمت آشپز خونه تا سفارش اون میز رو ببرم
سمت میز رفتم و گفتم

+آقایون غذاتون

Pov jungkook

صدای لطیفی اومد به صاحب صدا نگاه کردم
با..باورم نمیشه چقدر شبیه مادرم بود
دیگه نفهمیدم چطوری اما نگاهم رو ازش گرفتم و اهمیتی بهش ندادم
وقتی رفت رو به شوگا گفتم

_شوگا هیونگ اطلاعات این پسره رو میخواد

#حله

شوگا چون کارشون دوست داشت لبتابش رو همه جا با خودش می‌برد
به افرادش که بغل میز ما ایستاده بودند گفت که لپتابش رو بیارن
و بعد گرفتنش شروع به تحقیق کرد
غذامون رو خوردیم قبل از اینکه بلند شم همون پسر  لیز خورد تو بغل من

+وای..واقعا ببخشیددد

_دیگه تکرار نشه دوست ندارم غریبه ها لمسم کنم

با جدیت و سردی گفتم
که پسر تعظیم کرد و رفت

Pov jimin

چقدر مغرور عصبی بود پوففف ولش کن پارک جیمین دیگه دیره باید بری خونه...

با ورود به خونه پدر ناتنیم دستمو سفت گرفت و پرتم کرد زمین

+چیک..چیکار ..می‌کنی

§تا الان کدوم گوری بودی هاننن داشتی مثل مامانت هرزه بازی می کردی

سعی کردم گریه نکنم با اون حرفش که به مادرم توهین کرد خون جلو چشمام رو گرفت

+به تو چه هانننن اشغاللل درباره مامانم درست حرف بزن

با حرف آخر سیلی به پدرم زدم
اون زن جندش هم که داشت نگاه میکرد اومد جلو و خودشو برای اون پیری لوس کرد...

§تو چیکار کردی هان

تا خواستم جوابشو بدم منو از موهام گرفت و برد تو اتاق

مخاطب خاص🌕Specific contactWhere stories live. Discover now