امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 🌕🩶
سرم رو نزدیک چونه کوک بردم و بوسیدمش
هرکاری باید میکردم تا اعتمادش رو جلب کنمکوک نگاهی بهم کرد و نوک ببینیم رو بوسید
+خسته شدی؟
_بودم ، اما با وجود تو همه خستگیم در رفت
لبخندی زد و خواستم از رو تخت بلند شم که کوک دستم رو کشید و روی من خیمه زد
+چ..چیکار میکنی
_قرار بود بهم توضیح بده
وای یعنی بدبخت شدم حالا چی بگممم بهم برای راه فرار اتاقت رو گشتم
سعی کردم بدون هیچ استرسی و با اعتماد به نفس جواب بدم+آها چیز خاصی نبود داشتم اتاقت رو فقط می دیدم همین
_جیمین فکر کردی من خرم؟
بدبخت شدمممم گند زدم جیمین چیکار کردی شت
+ دارم جدی میگم
_باشه قبول میکنم ، امیدوارم از اعتمادم سو استفاده نکنی
چون من آدمی نیستم که دوبار به کسی اعتماد کنم+به من اعتماد کن کوکی
_چطوری؟
کوک نزدیک لبام شد به طوری که وقتی حرف میزد لباش با لبای جیمین برخورد می کرد
_شاید باید بهت نزدیک تر شم
شتتت الان چه غلطی کنم اگه از دستش در برم ممکنه شک کنه ای خدااا من فقط میخوام این زندگی تمومشههن
سوم شخص...
جیمین تصمیم گرفت هیچی نگه ببینه حرکت بعدی کوک چیه
کوک بعد ری اکشن نگرفتن از چیمین
از روش بلند شد و طرف سیگارش رفت یکی از سیگار های برگ مشکیش رو لای لباش گذاشت.
و سمت پنجره اتاق رفت
جیمین هم از رو تخت بلند شد سمت کوک رفت_قراره آخر هفته یه مهمونی بگیرم خودتو آماده کن
+مهمونی؟ چه مهمونی؟ نمیشه من تو اتاق بمونم بیرون نیام
کوک سمت جیمین برگشت و به چشمام زل زد
_قرار نیست انقدر سوال بپرسی جوجه
+جوجه خودتی
کوک با پوزخند گفت
_مشخصه
چند روز بعد...
بلاخره وقت مهمونی کوک شده بود
این چند وقت خیلی به این فکر کردم که چطور فرار کنم خیلی میترسم اما دیگه مهم نیس من تمام درد جهان رو روی دپوشم دارم این که چیزی نیستدر باز شد و ببر سیاه کوک که اسمش بم بود وارد اتاقم شد مثل همیشه روی تخت پیش بم دراز کشید
دیگه ازش نمیترسیدم سرش رو نوازش کردم+کاش تو میتونستی منو از اینجا فراری بدی
.....
Pov jimin
از اتاقم بیرون رفتم وقتی به سالن رسیدم همه جا تزیین شده بود خیلی قشنگ شده بود
سمت اتاق کوک رفتم و در زدم وارد اتاق شد و به کوک که آماده شده بود نگاه کردم
_تو چرا هنوز آماده نشدی ؟
+دوست ندارم
_یعنی چی؟
+حوصله مهمونی ندارم میخوام تو اتاقم بمونم
_من تصمیم میگیرم چیکار کنی همین الان برو لباست رو عوض کن
+نخیر
_باشه
کوک سمت در رفت و اجوما رو صدا کرد
در گوش اجوما چیزی گفت
بعد چند دقیقه اجوما با لباس اومد کوک لباس ها رو گرفت و سمت من اومد_بیا اینجا خودم تنت کنم بچه
+نه من نمیخوام
جیمین سمت در قهوه ای رنگ کوک رفت و باز کرد تا خواست بره بیرون کوک از پشت بغلش کرد و جیمین دوباره داخل اتاق سرد کوک شد
کوک درو قفل کرد و همونطور که از پشت جیمین رو بغل کرده بود
شروع به باز کردم دکمه ها لباس کوک کرد+هی کوک چیکار میکنی نمیخوام... لباسم رو عوض کنم..
جیمین سعی می کرد دست کوک رو که مثل زنجیر قفلش کرده بود شل کنه
جیمین لگدی به پای کوک زد
که کوک ازش جدا شدجیمین زود دکمه های لباسش رو بست و سعی در باز کردن در کرد
_بیبی چرا میخوای فرار کنی؟ چرا بهم لگد میزنی ؟ تو دوست پسر می حق ندارم لباست رو عوض کنم؟
+نه وقتی من نخوام نه
_فکر کنم خیلی بهت رو دادم نه؟ باید یکم ادب شی
حالا برو لباست رو بپوش پنج دقیقه دیگه پایین باش
شت باید یه کاری کنم حالا نه بهم اعتماد داره عصبی هم شد از دستم جیمین همین یه باره تو میتونی
جیمین نزدیک کوک که روی صندلی نشسته بود رفت و خم شد رو صورت سرد کوک
و لبای گرمش رو روی لبای سرد کوک گذاشت
کوک با چشمای خمار به حرکات جیمین نگاه میکرد
به چشماش که سفت بستهکوک دستش رو روی کمر جیمین گذاشت و اون رو روی پای خودش نشوند
_چیکار میکنی
+عشقم ببخشید لجبازی کردم دیگه تکرار نمیشه
یکم حالم خوب نبودکوک سرش رو تو گردن جیمین کرد و شروع به مکیدن کرد
جیمین چشماش رو بست و لباش رو رو گاز گرفت
بغضش رو نگه داشت و فقط منتظر موند تا از این وضعیت فاکی بیرون بیادکوک رد مالکیتش رو روی گردن جیمین گذاشت
جیمین با لبخند به کوک نگاه کرد
+میرم لباس عوض کنم
جیمین همینطور که از اتاق خارج می شد و به سمت اتاق خودش می رفت گفت
+اه، خسته شدم ، واقعا نمیفهمه دارم نقش بازی میکنم
البته نبایدم بفهمه___________________________________
بازگشتم رو تبریک میگم 😂
میدونم خیلی کمه اما بپذیرید
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه 🤍🌑شرط ها
لایک:30
کامنت:20
![](https://img.wattpad.com/cover/361440291-288-k311853.jpg)
YOU ARE READING
مخاطب خاص🌕Specific contact
Romanceاما.. اما تو بهم قول دادی تو قول دادی عاشقم بمونی گفتی بیشتر همیشه عاشقم میشی... (متوقف شده!)