🌕part 7🌕

170 33 11
                                    

امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 🩶🌕

جیمینی فکراش رو کرده بود میخواست فرار کنه
باید کاری می کرد تا کوک بهش اعتماد کنه
درسته که کوک دوسش داره اما از نظر جیمین لیاقت عشق کوک رو ندارم و دیگه انگیزه ای ندارد واسه این زندگی هر کاری می‌کنه تا بمیره فقط قبلش میخواد دوباره پیش قبر مادرش بره بهش بگه که قرار بیاد پیش مادرش ...
پس باید اول از این عمارت فرار می کرد بعد از  این زندگی فاکی ...

Pov jimin

با احساس سرما چشمام رو باز کردم و دیدم تو بغل کوکم و چرا چرا کوک لخت بود!
چه بدنی داشت!!! ... نه .. واقعا همچین آدمی عاشق منه هیکل رو ببین پیرسینگ لباش رو عررر
نههه نباید عاشق شم
پنجره رو دیدم و باد سرد از اونجا میاد من یخ کردم اما کوک به تخمشم نبود

خواستم بلند شم تا پنجره رو ببندم ولی با تکونی که خوردم کوک چشماش رو باز کرد گفت

_ کجا؟!

با این حرفش فهمیدم بدبخت شدم مثل اینکه آدم باهوش و بی اعتمادی اصلا بهم اعتماد ندارم معلومه...

+هیچی سردم شد خواستم برم پنجره رو  ببندم

دستش رو از روم برداشت سمت پنجره رفتم و درو بستم که
فهمیدم کوک از پشت بغلم کرده
قرمز شدم قرار نبود اینطوری شده باید هر چه زودتر از اینجا برم تا عاشق این مرد نشدم
سرش رو تو گردنم کرد و بغل گوشم گفت

_حالت بهتره خوشگلم؟

جئون جونگکوک بس کننن من قراره برم

+ا..اره

_چرا استرس داری؟

وایسا این ذهنم رو میخونه یا خیلی ضایع بازی در میارم جیمین بسته خودتو جمع و جور کن
تمام سعیم رو کردم تا بدون لکنت حرف بزنم

+نه فقط چون بغلم کردی یکم خجالت کشیدم

_عادت کن بیبی چیزای زیادی قرار تجربه کنی...

سرم رو به نشونه تأیید تکون دادم
ازم جدا شد و سمت دستشویی رفت
بلاخره نفس عمیق کشیدم و خودمو روی تخت انداختم
و زیر لب« شتی» گفتم
تا کوک داشت حموم می کرد خواستم دنبال تلفن بگردم
  رفتم سمت در مشکی مات اتاق وقتی خواستم باز کنم متوجه شدم قفله حالا میفهمم چرا خیلی راحت رفته حموم
داخل اتاق رو نگاهی کردم اما هیچ تلفنی نبود کمد ها رو گشتم هیچی نبود
ناامید روی تخت نشستم تا کوک اومد

_چی شده بیبی چرا ناراحتی؟

+من.. نه فقط گشنمه

_الان میگم اجوما برات غذا درست کنه

+کوک

_جانم

+میشه یکم برم خونه قبلیم وسیله جمع کنم

_نه خودم هرچی بخوای برات میخرم

+آخه...

_جیمین ادامه نده

مخاطب خاص🌕Specific contactWhere stories live. Discover now