تهیونگ ماشینو توی حیاط پارک کرد و به جونگکوکی که خواب بود نگاه کرد.
پیاده شد و در سمت جونگکوک رو باز کرد.
روی دستاش بلندش کرد و ته دلش خداروشکر کرد که سفیر و همسرش امشب به جشن دعوت شده بودن.
در ورودی توسط خدمتکار باز شد و تهیونگ با سر اشاره کرد دنبالش بیاد.
الیزا دنبال تهیونگ و در اتاقو براش باز کرد.
تهیونگ جونگکوکو روی تخت گذاشت ،
جونگکوک طبق عادت توی خوابش،لبهاشو خیس کرد و نگاه تهیونگو به سمتش کشید.
تهیونگ چشماشو بست و نفس عمیقی کشید .
لباساش نیازی به عوض شدن نداشت.
تهیونگ پتو رو روش مرتب کرد و چراغو خاموش کرد.
روی کاناپه نشست و جعبه سیگارشو در آورد.
چنگی لای موهاش زد . افکارش داشتن مغزشو سوراخ میکردن.
نمیدونست چقد گذشت ولی
با شنیدن صدایی از سمت جونگکوک به خودش اومد و ب سمتش چرخید .
تنش عرق کرده بود و لبهاشو گاز میگرفت .
پتو رو توی مشتش گرفته بود.+ چیشده شازده کوچولو؟
به سمتش قدم برداشت.
کنارش روی تخت نشست.
+ نیکلاس؟
+ نیک بیدارشو داری کابوس میبینی.شونه های پس و گرفت و تکونش داد:
+ جونگو...
چشمای پسر با وحشت باز شد .
نگاهی به محافظت کرد و بغضش ترکید.تهیونگ محکم بغلش کرد:
+ چیشده؟
جونگکوک حرفی نمیزد فقط گریه میکرد و اشکاش پیرهن تهیونگ رو خیس میکرد .بوی کاپتانبلک زیر بینیش پیچید و باعث میشد خودشو بیشتر توی بغل محافظت فشار بده.
تهیونگ درک میکرد ،
اینکه اون با شوکی که پشت سر گذاشته ، کابوس دیدنش طبیعی باشه .
دستشو نوازش وار روی کمر پسر کشید ." من نمیخوام اینکارو بکنم ، مسیح کمکم کن "
چشماشو بست که نبینه ، اما
صدایی از ته قلبش میگفت آرومش کن تهیونگ .
اون پسر الان بی پناه ترین آدمه و تنها کسی که داره تویی..
باید بتونی آرومش کنی ..و از طرفی با خودش میگفت :
به من ربطی نداره من فقط بادیگاردشم، تا همینجا هم زیاده روی کردم..و بالاخره در جدال بین عقل و قلبش، قلبش پیروز شد.
جونگکوک رو با خودش روی تخت خوابوند .
اشکای جونگکوک بیصدا صورتشو خیس میکردن.
تهیونگ چشماشو بست:
" متاسفم عزیزم امیدوارم منو ببخشی، ولی الان اون بهم احتیاج داره "دستای تهیونگ روی صورتش نشستن و اشکاشو پاک کردن.
تهیونگ با صدای بمی زیر لب چیزیو میخوند که جونگکوک خیلی متوجه معنیش نمیشد ، ولی صدای فوق العاده قشنگی داشت.
Where is my angel
فرشته من کجاست하루의 끝을 드리운
آخرای روزهSomeone come and save me, please
یه نفر بیاد و منو نجات بده، لطفا지친 하루의 한숨뿐
آه خسته شدم از یه روز خستهکننده사람들은 다 행복한가 봐
فکر کنم (حدس میزنم) همه خوشحالنCan you look at me? ‘Cause I am blue and grey
میشه به من نگاه کنی؟ چون من آبی و خاکستری ام거울에 비친 눈물의 의미는
معنی اشک هاش توی آینه معنکس میشه웃음에 감춰진 나의 색깔 blue and grey
رنگ خنده من، در آبی و خاکستری پنهان شده_ صدات، خیلی قشنگه
و با مکث جمله اشو ادامه داد:
_ تهته..تهیونگ فقط تکون خوردن اون لبهارو میدید.
لبهای جونگکوک همیشه انقد سرخ بود؟!جونگکوک با جلو اومدن سر تهیونگ ، حرفشو قطع کرد، حتی با تصور اتفاقی که در شرف افتادن بود، قلبش داشت تند میزد .
زبونشو روی لبهاش کشید و اونهارو خیس کرد.
لب پایینیش بین دندوناش گیر انداخت که دست تهیونگ روی گونهاش نشست.
با انگشت شصتش لب جونگکوک رو حصار دندوناش آزاد کرد و با صدای بمی زمزمه کرد:
+ ن..نکن ..
جونگکوک فقط نگاهش کرد،فاصله اشون به قدری بود که گرمای نفسهای همدیگرو حس میکردن.
تهیونگ نگاهشو به چشمای جونگکوک داد و وقتی دید اون به لبهاش نگاه میکنه ، روی تنش خیمه زد .
دستای جونگکوک روی شونه هاش نشست و تهیونگ بالاخره چشم بست و لبهاشونو بهم رسوند..••
مرد با قدمهای آهسته وارد خونه شد ، کتشو به دست خدمتکار داد و به سمت اتاق نیکلاس قدم برداشت.
در اتاق بسته بود.
دستشو روی دستگیره گذاشت و درو باز کرد...
_ نیکل..!؟
YOU ARE READING
" 𝐓𝐨𝐠𝐞𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐈𝐧 𝐏𝐚𝐫𝐢𝐬 "
Actionجئونجونگکوک دورگهی کرهای_فرانسوی، در آستانهی ازدواجش، موردحمله قرار میگیره و پدرش تصمیم میگیره براش بادیگارد استخدام کنه و کی بهتر از افسر کیمتهیونگ که اصالت کرهای داره ..؟ •• این فیک توی این چنل آپ میشه! مثل همیشه منتظر حمایتهای شما هست...