Part 51- انتظار سه روزه

258 62 381
                                    

پاراگراف آخر پارت قبل ادیت خورده بخونید بهتره
________________
وی یینگ به کل درد سینه و بازویش را فراموش کرده بود. فقط سعی داشت نفس زدنهایش را کنترل کند تا توجه لاک پشت را جلب ننماید. اما وقتی صدای شلپ بلند از سمت دریاچه شنیده شد و مطمئن گردید که هیولا به درون آب رفته و از جستجو در خصوص آنها دست کشیده، تازه متوجه تاریکی عمیقی شد که در آن قرار داشت. طلسمی رسم کرد و آنرا به سمت مقابلش پرتاب کرد. هرچند طلسم ارتفاع چندانی نگرفت و به دیواره نزدیک کوبیده شد تا به او محل اختفایشان را نشان دهد.

در یک دالان با سقفی که به زحمت از قد خودش بلندتر بود قرار داشتند. خاک اطراف‌شان کاملا مرطوب و نرم بود و احتمالا زمانی که جریان آب از آنجا می‌گذشته، این بستر را بوجود آورده بود و به دلیل عدم نفوذ گرما و نور خورشید به این محل، رطوبت خاک ماندگار شده است.

به سمت لان جان که بشکل عجیبی سکوت کرده بود چرخید. بر خلاف تصورش بیهوش نبود. در نور حاصله چهره مچاله شده وانگجی را یافت و البته خون غلیظ و تیره‌ای که از پایش بیرون می‌زد. استخوان پایی که قبلا شکسته بود، حالا به لطف هیولای بدترکیب کاملا خرد شده و حتی از زیر ماهیچه‌های دریده شده دیده می‌شد. این زخمها برای یک تهذیبگر آنقدرها وحشتناک نبود که او را از پای بیاندازد. البته که او هم انسان بوده و درد می‌کشید اما به دلیل تمرکز نیرو در درونش قدرت درمان صد برابر یک انسان عادی بود. این هم مزیت بود هم ایراد. مثلا اگر استخوانی بد روی هم قرار می‌گرفت در همان حالت اشتباه به سرعت جوش می‌خورد و برای درمانش طبیبان مجبور به شکستن مجدد می‌شدند. کاری که تقریباً بعد از اکثر شکارهای شبانه در درمانگاههای هر مکتب رخ می‌داد.

وی یینگ در هفت رشته جزو بهترینها بود، و از پزشکی به خوبی سر درمی‌آورد و می‌دانست که باید سریعتر استخوانها را در حالت طبیعی قرار دهد. هرچند لان جان نیروی زیادی در بدن نداشت که اگر داشت آن مدت طولانی درد پا را با خود حمل نمی‌کرد. یادآوری شکستگی قبلی پای لان جان باعث شد معنای تیرگی شدید خون پای وانگجی را بفهمد.

تاریکی به خون این تهذیبگر جوان نفوذ کرده بود.

باید راهی می‌یافت تا وانگجی را از شر نیروی تاریک درونش خلاص کند. لان جان مدت زمان طولانی در مجاورت سنگ یین قرار گرفته بود و هیچکس برای تهذیبش اقدامی نکرده بود و حتی به دلیل شکستگی پا، نیروی تیره برای جبران منطقه صدمه دیده بیشتر و بیشتر در بدنش فرو رفته بود. وی یینگ موسیقی را در گوسو آموخته بود اما نه متد دفع را می‌دانست نه اصلا وسیله ای برای نواختن موسیقی وجود داشت. البته اینها همه بعد از این بود که ایجاد صدا گوشهای هیولای خواب را هم می‌توانست تحریک کند و ممکن است اوضاع برایشان وخیم‌تر شود. اما هرچه بود یک زخم باز و محیطی پر از آلودگی های معنوی، ممکن بود به هسته درخشان وانگجی صدمه جدی بزند. باید کاری می‌کرد تا لان‌جان لااقل خون آلوده را بیرون بریزد.

Lan Zhan MindWhere stories live. Discover now