برف[زمستان ۲۰۱۶، منهتن]
اون روز یه روز معمولی بود.
یا لا اقل برای من، معمولی بود.
آسمون تیره و گرفته، ابر های خسته و بی رمق، هوای سرد و بی روح، درخت های پیر و برهنه، زمین خشک و یخ زده و مسیری که مثل همیشه پر از آدمهای مختلف بود ومن پالتوی کرم بلندم رو همراه با شالگردن سرمه ای رنگم پوشیده بودم تا مبادا این سرمای شوم زمستونی راهی برای نفوذ به تنم پیدا کنه.
در حالی که هندزفریم رو توی گوشم گذاشته بودم به سمت کالج میرفتم.
مدت زیادی از ثبت نام کردنم توی کالج نمیگذشت. هنوز یه ترم اولی ساده بودم که نتونسته بود با کسی دوست شه. استعداد زیادی توی دوست یابی نداشتم.
تا جایی که به یاد دارم مادرم افسرده و گوشه نشین بود و پدرم تنهایی سفر کردن و گشتن با دوست دخترهاش رو ترجیح میداد.
پس نه. من آدم اجتماعی ای نبودم. اصلا یاد نگرفته بودم اجتماعی باشم.
با اینکه تلاش زیادی کرده بودم. اگر درست یادم باشه، توی کوله مشکی رنگی که روی دوشم بود، یک دفترچه آبی رنگ داشتم. دفترچه اسرارم بود.
راه های متفاوت شکست خورده ای رو که برای اجتماعی بودن امتحان کرده بودم، داخلش ثبت میکردم.
به هرحال باید زندگی اجتماعی رو یاد میگرفتم. نیاز داشتم که یه پارتنر پیدا کنم. یه دوست. نمیدونم، شاید فقط میخواستم به خودم ثابت کنم که نامرئی نیستم.
برای همین پوشیدن لباسهای رنگارنگ رو امتحان کردم. سعی کردم توی چشم باشم. باهمه گرم بگیرم و اجازه بدم هر طور دوست دارن باهام شوخی کنن.
شبیه برگ خشک و بی وزنی که با باد جا به جا میشه و به هیچ کجا تعلق نداره.پولهای پدرم رو خرج میکردم و هر روز با سبک متفاوتی از خونه بیرون میرفتم.
نمیدونم.
گاهی با خودم فکر میکنم اگر این همه برای پیدا کردن یه دوست تقلا نمیکردم مسیر متفاوتی پیش روم قرار میگرفت؟
تقصیر من بود؟ تصمیم من بود؟
یا حتی اگر خودم رو توی خونه حبس میکردم هم اتفاق می افتاد ؟
نمیدونم. دنبال مقصر نیستم.
اگر بدبختی روی دی ان ایت ثبت شده باشه دیگه مهم نیست کجا میری،چیکار میکنی، چی میخوری و کجا میخوابی. تمام تصمیماتت به سمت بدبختی میکشوننت.و بعد مجبور میشی عادت کنی. مثل یه زندانی که جایی برای رفتن نداره. و من این و خوب میدونم. خیلی خیلی خوب.
YOU ARE READING
Golden dandelion قاصدک طلایی
Fanfictionهمش تقصیر من بود. چون من یه علف هرزم... یه قاصدک بی فایده که با نجوای باد پراکنده میشه. . . . . ⭕️زیام ** اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا، برای درک و لمس بهتر داستان به عاریه گرفته شدند*