۱. شیک شکلات نعناعی؛

1.9K 359 100
                                    

قبل از خوندن پارت اول یه بار دیگه پارت شخصیت‌ها رو چک کنید چون عکس یه سری شخصیت‌هایی که قبلاً به‌خاطر نتم نتونستم آپلود کنم رو الان اضافه کردم.

*

زندگی آدم‌ها تحت هیچ شرایطی از این دو حالت خارج نیست. یا بدون هیچ‌گونه آشنایی با کلمه‌ی هیجان و یا سرشار از اون. یا صفره و یا صد؛ حد وسطی نداره.

این عقیده‌ی جونگ‌کوکی بود که طی بیست و پنج سال زندگیش هرگز هیچ‌گونه هیجانی رو تجربه نکرده؛ حتی سوار یه چرخ و فلک ساده هم نشده، چون پدر و مادرش -فقط کمی- محافظه‌کار بودن.

به‌عنوان یه آلفا کمی احساس شرم می‌کرد که زندگیش داره این‌قدر ساده می‌گذره. تنها باری که کمی به هیجان نزدیک شد، زمانی بود که دوست‌پسرش بهش خیانت کرد -البته این اصلاً اتفاق هیجان‌انگیزی نیست؛ ولی جونگ‌کوک دوست داره این‌طور فکر کنه-.

همیشه درحال نالیدن از این بود که چرا هیچ اتفاق هیجان‌انگیزی داخل زندگیش رخ نمی‌ده و تقریباً مخ تنها دوستش -درواقع صاحب‌کارش- یونگی رو با این قضیه سمباده‌کشی کرده بود.

اما خب... زندگی پر از سورپرایزه و جونگ‌کوک توی اون روز گرم و آفتابی وقتی با بدخلقی به محل کارش می‌رفت، حتی فکرش رو هم نمی‌کرد که الهه‌ی ماه جواب غرغرهاش بابت هیجان‌انگیز نبودن زندگیش رو با اون شدت توی کاسه‌اش بذاره!

*

به گربه‌ی طوسی‌رنگی که دمش رو توی هوا سیخ نگه داشته بود و با ناز از کنار پاهاش رد می‌شد، نیم‌نگاهی انداخت و بعد آه کشید.

حتی زندگی اون گربه هم از زندگیش هیجان‌انگیزتر بود! حداقل ممکن بود به حیوان‌آزارِ بی‌همه‌چیز قصد کنه که جون اون بی‌چاره رو بگیره؛ ولی جونگ‌کوک چی؟ بهتر بود اصلاً بهش فکر هم نکنه.

چند دقیقه قبل از اتوبوس پیاده شده بود و حالا توی ده متریِ در کافی‌شاپ قرار داشت. گارسونی کردن توی یه کافی‌شاپ؟ واو! چقدر هیجان‌انگیز!

چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند و در شیشه‌ای رو هل داد که صدای زنگوله‌ی بالاش توی فضا پیچید و خبر از اومدنش داد.

یونگی نگاهش رو از دستگاه کارت‌خوان که کمی قبل مشغول بررسیش بود، گرفت و به آلفای ترشرویی که درحال کنار گذاشتن کوله‌اش بود، داد.

_چرا باز کشتی‌هات غرق شدن؟

درحالی که قفسه‌ی سینه‌اش رو روی کانتر خم می‌کرد تا بهش تکیه بده، پرسید و به پسر بابت اینکه کوله‌اش رو بی‌اهمیت توی آشپزخونه رها کرده بود، چشم‌غره رفت.

_هیونگ...

جونگ‌کوک معترض گفت و بتا تونست تا انتهای حرفش رو بخونه برای همین بدون اینکه منتظر ادامه‌اش بمونه، چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند و بی‌اهمیت به‌ سمت دیگه‌ای چرخید.

Jk Marry Me (Kookv)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant