_خواهرم و همسرش خیلی ماهن! مطمئنم که عاشقشون میشی.
تهیونگ همزمان که از ماشین پیاده میشد، آلفای خاک بارونخورده رو مخاطب قرار داد و بعد بدون اینکه درش رو قفل کنه، با لبخند بهسمت پسر بزرگتر قدم برداشت.
دستهاشون رو توی همدیگه قفل کرد و درحالی که بهسمت در ورودی خونهی ویلایی و شیک خواهرش قدم برمیداشت، به حرفزدن با دوستپسرش ادامه داد.
_اونها جفتشون آلفان، بهنظرت جالب نیست؟ وقتی عاشق همدیگه شدن و ازدواج کردن، گاهی وقتها به این فکر میکردم که منم میتونم با یه امگای دیگه ازدواج کنم؟
خندهی آرومی کرد و ادامه داد:
_و هر بار به این نتیجه میرسیدم که عمراً بتونم! چون خودم خیلی لوسم و نمیتونم از پس یکی مثل خودم بربیام.
وقتی متوجه شد که جونگکوک اصلاً حرف نمیزنه، اخم کمرنگی بین ابروهاش نشوند و کمی عقبتر رفت تا باهاش همراه بشه و بازوش رو با دو دستش بغل کنه.
_چرا ساکتی کوو؟
آلفای جوان کمی پلک زد، به صورت پسر کنارش نگاه کرد و سعی کرد لبخند بزنه.
_چیزی نیست. راستش خونهی خواهرت خیلی قشنگ و مدرنه، داشتم به معماریش نگاه میکردم.
نمیشد گفت که حرفش دروغ بود، چون اون خونه واقعاً بهنظرش زیبا میاومد؛ ولی این چیزی نبود که اون لحظه بهش فکر میکرد.
در حقیقت حتی تصورش رو هم نمیکرد که سه روز بعد از اینکه داخل کافیشاپ به تهیونگ پیشنهاد داد و اون هم بلافاصله با یه آغوشِ محکم قبولش کرد، برای اینکه به خواهر و همسر خواهرش آشناش کنه، دستش رو بگیره و به خونهی اونها بیاردش.
خواهر و شوهرخواهری که قبلاً سعادت دیدار باهاشون رو پیدا کرده بود و دلش نمیخواست دیگه برای لحظهای باهاشون چشم تو چشم بشه؛ اما باید وانمود میکرد اولین باره که اون دو رو ملاقات میکنه.
تهیونگ گفته بود که ترجیح میده ملاقات با پدرش رو برای وقت دیگهای بذاره، چون اخیراً سرش کمی شلوغه و جونگکوک از صمیم قلبش بابت این موضوع خوشحال بود؛ چون صادقانه پدر اون امگا از خواهر و شوهرخواهرش هم ترسناکتر بود.
ابروهای امگا با شنیدن اون حرف کمی بالا پریدن و بعد از انداختن نگاه کوتاهی به نمای خونه که هر لحظه بهش نزدیکتر میشدن، لبخند زد و دوباره نگاهش رو به دوستپسرش داد.
_اوهوم، قشنگه. دلت میخواد ما هم یه همچین خونهای داشته باشیم؟
چشمهای جونگکوک در لحظه با شنیدن اون حرف درشت شدن و برای چیزی کمتر از یک ثانیه متوقف شد؛ اما از اونجایی که تهیونگ تقریباً تند قدم برمیداشت و آلفا رو هم همراه خودش میکشید، فوراً به خودش اومد.
![](https://img.wattpad.com/cover/365157342-288-k661089.jpg)
YOU ARE READING
Jk Marry Me (Kookv)
Fanfiction➳ JK Marry Me درحال آپ ✍🏻 قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانهی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربین مخفیه رد میکنید. جونگکوک هم وقتی که اون امگای نارگیلی توی چشمهاش زل زده بود، با همین فکر ردش کر...