11.Creeping

43 12 56
                                    


-کمک کنم؟

بی توجه به سوال پسر دستشو توی آستین کاپشن اش فرو کرد. از دردی که توی شکم اش پیچید هیسی کشید و توی خودش جمع شد.

-اگه اجازه می دادی کمک ات کنم اتفاق خاصی نمی افتادها.

درد آروم آروم توی تن اش پخش می شد و انقباض ماهیچه هاش از بین می رفت. نفس لرزونی کشید و وقتی بالاخره تونست صاف بشینه جواب پسر رو داد.

-چرا می افتاد. از اینی که هستی پروتر می شدی.

-اینجوری با کسی که زندگیت رو نجات داده حرف می زنی؟

لبه های کاپشن اش رو به هم نزدیک کرد و به لبه ی تخت چنگ زد تا برای ایستادن ازش کمک بگیره.

-زندگیم رو نجات ندادی. جونم رو نجات دادی. این دوتا با هم فرق داره.

-چه فرقی؟

لب هاشو بهم فشرد تا از دردی که با ایستادن نفس اش رو قطع کرده بود فریاد نزنه.

-فرقش اینه که نمردم ولی هنوز همون زندگی مزخرف قبلی رو دارم.

سعی کرد قدمی برداره اما این بار تلاشش برای ساکت نگه داشتن دردش بی نتیجه موند و با ناله ی کوتاهی خم شد.

دستی به زانوش زد و با دست دیگه زخمی که جرات فشردنش رو نداشت رو نوازش می کرد. انگار با این کار اون زخم کوفتی ای که مثل مار با هر حرکت بهش نیش می زد به خواب می رفت.

نفس های کوتاه و تندی می کشید تا دردش آروم بشه. از وقتی پسر با لبخند رو مخ همیشگی وارد اتاق شده بود و خبر ترخیص اش رو داده بود تنها چیزی که بهش فکر می کرد بدهی دوباره اش به پسر بود. از بدهکاری متنفری بود. از اینکه به کسی مدیون باشه وهربار بیشتر از قبل زیر دین این پسر می رفت. انقدر بدهی اش زیاد شده بود که دیگه حتی روش نشه در این باره زبون درازی کنه. انگار خدا تو سرنوشت جانگ هوسوک بدهی ابدی نوشته بودند که بدهی هاش هیچوقت تموم نمی شد. فقط امیدوار بود بابت داروهایی که بهش زدند پول زیادی نگرفته باشند چون اون مسکن های لعنتی به هیچ دردی نمی خوردند.

دستی که دور بازوش پیچید حواسشو از شمردن بدهی هاش به پسر پرت کرد.

مین یونگی یه مورد جدید بود. بین همه ی آدم هایی که دیده بود. بین همه ی کسایی که بهشون بدهی داشت اون زیادی متفاوت بود. به خصوص جوری که هربار بازوش رو نگه می داشت. یه جور خاص. نه خیلی محکم و نه خیلی سرسری. جوری که انگار می گه نیازی نیست بهم تکیه یا ازم پیروی کنی، فقط بدون من اینجام. من می گیرمت.

مین یونگی این بود. ماری که دور تن ات می پیچه و با گرما و نوازش حواست رو پرت می کنه و بعد هروقت لازم بود نیشش رو توی تن ات فرو می کنه.

با لرزی که به تن اش افتاد سعی کرد دستشو پس بکشه اما انگشت های یونگی سریع تر دور بازوش پیچید.

Love Is About TrustWhere stories live. Discover now