"23(end)"

1.9K 260 87
                                    

و به سمت در دوید.
با باز کردن در و مواجه شدن با مرد کت شلواری و قد بلندی که شباهت بسیاری با کوکیش داشت با صدای لرزونی جونگکوک رو صدا زد.
+ جونگ..جونگکوک...

جونگکوک با شنیدن صدای لرزون ارکیده اش سریعا از آشپزخونه خارج شد و با دیدن پدرش که با شونه های خمیده و چشم های پر از اشک به پسرش زل زده متعجب شد.

$چقدر...چقدر...شبیه شی...

تهیونگ با تعجب به مرد میانسالی که هر لحظه نزدیک بود بزنه زیر گریه خیره شد.
چی باعث میشد یک مرد بزرگ به گریه بیوفته؟
شغلش؟
خانواده؟
بچه هاش؟
و یا عشقش...؟

جونگکوک سریعا به جلو حرکت کرد و جلوی تهیونگ ایستاد و جلو دید پدرش رو گرفت و با لحن تندی گفت:
_ چی میخوای پدر!

مرد سری بالا آورد و با تلخندی به پسرش خیره شد.
ثانیه ها گذشت و مرد همچنان به چشم های پسرش که کمی از چشم های خودش نداشت خیره موند.

جونگکوک نگران شونه های پدرش رو گرفت و کمی اون رو تکون داد و آخر سر مرد رو به حرف آورد.

$ پس سرنوشت تورم شکار کرد....

جونگکوک گیج شده به تهیونگ اشاره کرد تا لیوان آبی برای پدرش بیاره و مرد رو به سمت کاناپه های داخل پذیرایی کشوند ، ولی مرد حتی به چهره پسرش نگاه نمیکرد و فقط چشم انتظار تهیونگ بود.

جونگکوک به حالات پدرش خیره شد.
پدرش عجیب بود!
دیگر قوی ، خونسرد و استوار نبود...
بلکه سردرگم. بهانه گیر و دلتنگ به نظر می‌رسید.
پدرش درست مثل پسر بچه ای شده بود که عروسک مورد علاقه اش دیگر در دستش نبود و چشم به راه بود تا مادرش آن را برایش بیاورد.

با خارج شدن تهیونگ از آشپزخانه دیگر نتونست جلوی اشک هایش رو بگیره و بالاخره شکست.
بعد از چندین سال شکست.
اون پسر هیچ تفاوتی با معشوقه ی قدیمیش نداشت.

تهیونگ کنار جونگکوک گیج نشست و خودش رو بهش مالید تا توجه پسر رو داشته باشه.
جونگکوک بوسه ای روی موهای دردونش کاشت و اون رو در آغوش کشید و به چشم های سرخ پدرش خیره شد.
اون مرد برای یک چیز یا یک حرف اینجا بود و باید زده میشد....

مرد قلپی از آب نوشید و به چشم های ترسیده تهیونگ نگاهی انداخت.

$ شما هیچ تفاوتی با ما ندارید.
من درست مثل جونگکوک بودم....و پدرت پسر جوان ،
اون درست مثل تو بود.
شاید کمی قد کوتاه تر...
ولی اون چشم ها...هیچ تفاوتی با چشم های پدرت ندارن.

مرد میانسال نفسی گرفت و دکمه هایش رو باز کرد و به صحبت هایش ادامه داد.

$ من و پدرت باعث سربلندی خانوادمون بودیم.
خانواده ی معروف جئون و کیم در کل کره ی جنوبی....
ولی ما دوتا مشکل داشتیم!
گرایشمون....
شاید میتونستیم این گرایش لعنتی رو قایم کنیم و به زندگیمون ادامه بدیم ولی میدونید مشکل بعدی چی بود؟

"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora