Two [Tattoos and Temptation]

2.2K 287 56
                                    

" زین، مواد ضد عفونی کننده پیشخوان روبیار اینجا. باشه؟" هری سوال میکنه ،و چشم های بزرگ و سبزش از روی بازوی مردی که جلوشو برنمیداره. تو ذهنش داره نقشه میکشه که اون تتو به زودی روی پوست اون مرد خواهد بود .یه نفس عمیق میکشه. دوست پسرش ، لویی، کنارش سمت راست نشسته و اروم توی گوشش زمزمه میکنه . آدم های معمولی اینو حواس پرت کردننده میدونن. ولی هری الان با اون زمزمه ها داره کارشو انجام میده . اونو دوست پسرش چند ساله که هنرمند تتو هستند و بعد از هزاران تتو یی که انجام دادن کنار همن و الان واسشون اینکار خیلی اسونه.

زین حرکت میکنه و اون ماده رو تو دست هری میذاره ، کسی که پوست اون مرد رو تمیز میکنه و فورا شروع به تتو کردن میکنه.

" من فقط نمیفهمم" زین نفسشو میده بیرون وقتی که داره کنار هری و لویی میشینه و به جوهر تتوی روی بازوی اون مرد نگاه میکنه " نایل یه جورایی یه ادم معصوم کثیفه که نمیفهمه من همینیم که هستم . همه ی کاری که انجام میدم واسه ی اینکه تفریح کنم"

" تفریحی که یه سوراخ بزرگ رو دیوار درست میکنه" لویی با نیشخند اشاره میکنه و دستشو دور کمر هری میپیچونه .

"اون..." زین میگه "یه اتفاق بود و حتی تقصیر من هم نبود اون دختر احمق همه جا بود.."

" صداها مثه یه مشکل شخصی میمونن، رفیق. " هری اضافه میکنه .

"این فقط خیلی احمقانست اون خیلی ناگهانی از من متنفر شد"

اون سه تا پسر حرف زدنشونو تواون اتاق کوچک تتو ادامه دادند . با چراغ های که بالا سرشون میدرخشه و همه جارو نشون میده که نوشته ." urban ink" زین مشتاقه که ببینه چطور نایل قراره یه جا مثل اینجا پیدا کنه . بعد همه ی اینا نایل خیلی پاک و بیگناهه و پوستش اصلا لمس نشده. و زین فکرکردن درباره ی اینا رو متوقف میکنه، چون چرا اون باید به یه احمق کسخل-_- فکر کنه؟ اونا از هم متنفر اند. پس چرا زین اهمیت میده که آیا اون این مکان رو دوست داره یا نه.

لویی و هری کارشون با تتو ی اون مرد تموم کردنو و اونجا برای استراحت تعطیل میشه، اون سه تا دوست تنها میشن و اونا روی صندلی های چرم قرمز رنگ میشینن . زین چند ساله که با لویی و هری دوست های صمیمی هستند . وقتی که اولین تتو رو انجام داد و لویی تمام مدت دستشو گرفته بود. اون اذیتش نکرد که لویی و هری با هم اند . درواقع، فکر میکرد که این خیلی بامزه است . اون کیه بخواد خوشحالی اونا رو قضاوت کنه؟

" شاید تو باید به جایی که من و هری زتوندگی میکنیم، بیای" لویی پیشنهاد میده " منظورم اینه که اونجا تمام مدت پارتیه و کسی هم مزاحم نمیشه. یه جو شلوغ "

"این پیچیدست که بخوام با شما زندگی کنم، لویی" زین غر میزنه. هیچ کس با این قضیه مشکلی نداره به جز اون دیک هوران کوچولو. اون جوری رفتار می‌کنه که انگار 100 سالشه. و نیاز داره که حداقل 10ساعت بخوابه. اشاره کنم تنها کسی که اونو ملاقات میکنه یه ادم آدم سبک مغز و احمقه که اسمش لیامه . اونا احتمالا با هم قرار میذارن ولی من مطمئنم اونا تا حالا همدیگرو به فاک ندادن"

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now