Seven [Sick of This]

1.7K 243 31
                                    

نایل صبح روز بعد بلند شد و به طرف دستشویی دوید. اون بالااورد و بالاورد تا جایی که میلرزید و نمی تونست به راحتی نفس بکشه. واقعا چرا اون الان باید مریض بشه؟ در تمام زمان هایی که میتونست مریض بشه اتفاقی نیوفتاد بجاش بدنش دقیقا زمانی رو انتخاب کرده که باید بره سر کار.
نایل سرشو به لبه صندلی توالت زد ،دوباره و دوباره و چند لحظه همونجا نشست تا اینکه دوباره بالا اورد و روی زمین دراز کشید. اون واقعا احساس افتضاحی داشت. نایل خیلی متعجب شده بود که چرا زین با وجود این همه سروصدایی که نایل راه انداخته بود هیچی بهش نگفته بود.
"نایل؟" اوه صبر کن، اینم از این . زین داره داد میزنه که نایل خفه شه. "تو خوبی؟"
ابرو های نایل تو هم گره خوردن. چه اتفاقی داره میوفته؟ زین نباید حالش رو بپرسه اون باید با مشتش به دیوار بکوبه و داد بزنه که نایل خفه شه چون اون میخواد بخوابه.نایل نمیتوتست اینو بفهمه. البته، اونا الان با هم توافق کردن اما به نظر میاد زین واقعا منظوری داره. زین یه جورایی...شروع به اهمیت دادن به نایل کرده بود و این چیزی بود که هیچ وقت نباید اتفاق میوفتاد.
نایل دوباره احساس کرد همه از معدش دارن به سمته دهنش هجوم میارن. و استفراغ کردن اون دوباره شروع شد تا جایی که دیگه داشت گریه میکرد.
"نایل؟" یکی داشت در خونه رو میزد "نایل؟ منم زین دارم میام داخل"

و چند ثانیه بعد زین اونجا بود پیش پسری که روی کف دستشویی خوابده و بوی استفراغ میداد و قیافش خیلی داغون به نظر میرسید.
"تو چطور تونستی بیای تو؟" نایل پرسید و نگاهشو به سمت بالا برد جایی که میتونست به چشمای طلایی زین نگاه کنه.
زین شونه هاشو بالا انداخت "من میدونم که تو کلید یدکت رو زیر یه سنگ تو باغچت میزاری"
اون چطور اینو میدونه؟'
"تو میخوای من امروز پیشت بمونم؟" زین پرسید "من میتونم برات سوپ درست کنم و از داروخانه یه سری دارو واست بخرم"

چرا اون انقد عالی رفتار میکنه؟
نایل سرشو تکون داد "زین تو باید به جای من بری به مغازه و تو نمیتونی اینجا باشی"
"اما تو به یه کسی نیاز داری که ازت مراقبت کنه" زین مخالفت کرد. تو چشمای اون نگرانی موج میزد. "نایل، گوش کن هری، لویی و اد میتونن از پسش بر بیان من به اونا زنگ میزنم و اونا رو در جریان اتفاقی که افتاده میزارم، باشه؟"
نایل حتی اگه میخواست مخالفت کنه هم نمیتونست چون شروع به لرزش کرد و اماده بود که یه بار دیگه بالا بیاره اما این بار دیگه چیزی تو معدش نبود.
"زودباش ، نی" زین گفت و اونو بین بازوهاش گرفت و بلندش کرد و دقیقا مثله اینکه نایل هیچ وزنی نداره "بیا تو رو جلوی تلویزیون بزاریم و من میرم فروشگاه و یه سری چیز واسه سوپ میخرم و بعد برات درستش میکنم چطوره؟"
نایل بیش تر روز رو به فکر کردن گذروند. اون نمیفهمید چه اتفاقی داره میوفته. زین اون باید از نایل متنفر باشه. اون باید دادو بیداد را بندازه و بگه که نایل یه ادم بد و احمقه و فقط یه اشغاله. زین نباید اینجا باشه وقتی اون مریضه. این معنی نمیده.اینا براش هیچ معنی ای نمیدن . نایل هیچ کدوم از اینارو نمیفهه .
بعد از ظهر، نایل و زین هر دوشون جلوی تلویزیون دراز کشیده بودن و داشتن برای ساعتای اخر روزشون یه دسته از کارتون های قدیمی رو نگاه میکردن. نایل از دست خودش عصبانی بود چون گرمای بدن زین خیلی احساس خوبی داشت و تمام چیزی که اون میخواست این بود که زین رو محکم به خودش بچسبونه و اونا برای همیشه همونجوری بمونن.
واقعا چی به سر تنفر اون دو تا اومده؟ چی به سر داد زدنا و دعوا کردناشون اومده؟
"میدونی لیام هم میتونست این کارا رو بکنه" نایل یه احساس سردرگمی عجیبی داشت .
"چی؟" زین پرسید
" من گفتم، لیام هم میتونست همه اینکاراروواسه من بکنه، تو مجبور نیستی اینکارارو بکنی." نایل گفت.
زین رنجیده شده بود و نایل میخواست حرفاشو پس بگیره. " من میتونم برم" زین گفت "من همین الان میرم اگه دارم تورو اذیت میکنم"
نایل دوست داشت داد بزنه. اون خیلی گیج بود.
"زین من فکر کردم تو از من متنفری. این درست نیست؟ تو از من متنفری و من از تو و این قراره تا اخر همین جوری باشه درسته؟"
زین شونه هاشو بالا انداخت "من نمیدونم"
"تو کمکی نمکنی"
" من دارم سعیمو میکنم خب؟"زین بلند شد "شاید من هم مثله تو گیج باشم،باشه ؟ تو اصلا به این فکرکردی؟ تا حالا یک ثانیه به چیزی به غیر از خودت فکردی؟ اوه خدا نایل، من الان دارم سعی میکنم. من میخوام کمکت کنم و من نگرانتم و رفتار کردن مثله یه بیچ-bitch- کوچولو جلوی من هیچ کمکی نمیکه"
نایل دهنشو باز کرد که مثله زین داد بزنه ولی به جاش اون همه محتویات معدشو رو روی زمین خالی کرد زین خیلی سریع نایل رو بلند کرد و روی مبل خوابوند و یه حوله خیس روی سر نایل گذاشت و زمزمه کرد
"من متاسفم. من فقط... من فقط واقع نمیفهمم و نمیدونم همین الان چه احساسی دارم"
"منم همین طور" نایل داشت گریه میکرد.
زین روی زمین رو تمیز کرد، چراغارو خاموش کرد و اجازه داد نایل بخوابه..

_____

این چپترها کوتاهن یه خورده.

این نایلم همش زین رو عذاب میده.......

بچه ها من الان هفت تا فن فیک تو پیج میذارم اگه ندیدید بعضیاشونو، خوشحال میشم برید یه نگاهی بندازید و امشب هم قراره یه داستان جدید نری تو پیج بذارم که ترجمه نیست و کار یکی از دوستامه و از الان هم بگم که زامبی محوره!!!!!!!!!

درباره ی هرچی که دوست دارید نظر بدید هم داستان و هم پیج و داستانای دیگه....من همه ی نظراتتونو میخونم و سعی میکنم اگه ایرادی باشه رفعش کنم.

Comment/vote/follow/share...tnx!!

Sara:D

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now