Five [Truce]

1.6K 253 51
                                    

نایل با بوی بیکن از خواب بلند میشه . اون مطمئن نیست که بو داره از یه طبقه اصلی میاد یا شایدم از خونه زین . درواقع، نایل مطمئن نیست شاید اصلا لیام اومده و داره براش صبحونه درست میکنه. بعداز همه ی اینها ، لیام میدونه نایل چقد به خاطر کارای یوربن اینک استرس داره.یه صدای زمزمه خیلی اروم خونه رو گرفته و نایل بلند میشه و میره پایین. لیام کنار گاز وایساده و روی اون هم بیکن ها دارن سرخ میشن ،در حالی که زین نشسته روی صندلی و به سقف خیره شده.

" زین؟" نایل چشماشو میماله و مطمئن نیست که درست دیده.

زین بهش نگاه میکنه و لبخند میزنه "سلام نایل"

"لیام ، این تو خونه ی من چه کارمیکنه؟" نایل غرزد.

لیام شونشو تکون میده " به هر حال که شما دوتا باید با هم روبرو بشید و با هم کنار بیاید"

" نه، ما کنار نمیایم" نایل به سمت لیام رفت و یکی از بیکن هارو که پخته شده بود توی ظرف گذاشت ، بعد اونو برد به سمت دهنش و با عصبانیت میجویید. لیام سرشو تکون میده و انگشتاشو بین موهای نایل میبره " من نمیخوام بیشتر از این با کسی دوست باشم مخصوصا اگه اسمش زین فاکینگ مالیک باشه"

"درواقع " زین صحبت کرد " اسم وسطی من فاکینگ نیست"

" اخه چه ربطی داره؟ کی اهمیت میده؟"

یه سکوتی خونه رو فرا گرفت و نایل روی صندلی نشست ، و یه دفعه به یوربن اینک و تمام کارایی که باید بکنه افتاد. سخت ترین قسمت برای فکر کردن اینه که اون میدونه زین کلید چرخوندن اون مغازه است و زین فقظ اونو داره . تجربشو تواناییش، زین میتونه با چشمای بسته اون مغازه رو بگردونه . از طرف دیگه نایل هیچ چیزی نمیدونه و فقط بخاطر پدرش اونجاست.

" من یه ساعت دیگه کلاس دارم " لیام میگه و زیپ سوییشرتشو میکشه بالا و گاز رو خاموش میکنه ، اون کیفشو برمیداره از رو زمین و به سمت نایل میره ، سرشو میبوسه ،" زینو نکش، باشه ؟ شب میبینمت"

لیام اروم اونجارو ترک میکنه ، و نایل به زین خیره میشه . تنها چیزی که باعث شده نایل کاملا دیونه نشه همون تیکه بیکن توی ظرفه. زین بلند میشه و نزدیک تر به نایل میشینه .

" شاید ما بتونیم جنگ رو تموم کنیم" زین میگه.

"چی؟"

" میدونی،" زین لبخند میزنه و با دستش چونه ی نایل رو میگیره " متارکه ی جنگ ، مثه این میمونه که من دیگه با تو دعوا نکنم و تو هم دیگه با من دعوا نکنی تا وضعیت مغازه ثابت بشه"

" اوه" ذهن نایل ئر تلاطمه ، زین اونو لمس کرده و این حس خوبی بهش داده.

" و بعدش" رین ادامه میده " وقتی که همه چیز مرتب شد ، تو میتونی دوباره از من متنفر باشی"

نایل میخواست یه جورایی بگه ' من ازت متنفر نیستم ' اما اون نتونست این کلمه هارو از دهنش بیرون بیاره . اون فقط به رین نگاه کرد و بهش لبخند زد.

"ممنون" نایل میگه

" همه چیز برای تو " زین زمزمه میکنه.

" تو چی گفتی؟ ببخشید من نشنیدم" نایل یه خورده به جلو متمایل میشه .

" اوه ،هیجی ، من فقط گفتم خواهش میکنم.

رین از خودش متنفره که عاشق نایل شده.

_

نایل و رین تا دیروقت توی مغازه بودنو برگه ها رو درست میکردن و با لویی و هری حرف میزدن، اد امشب نبود. هری ،لویی رو توی بازوهاش گرفته بود و توی گوشش یه چیزایی رو زمزمه میکرد اون گوشه ی دیوار.

زین و نایل هم هر دوتاشون سرشون تو دستاشون بود، گردوندن این مغازه سخت تر از چیزی بود که نایل فکر میکرد.در واقع یه سری قرض اینجا بود که باید پرداخت میشد و اقای هوران اصلا اهمیت نمیداد . اون فقط این مکانو خرید و اونو به دست نایل سپرد.

" من نمیتونم تمرکز کنم" زین گفت و شکمش صدا میداد.

" منم نمیتونم " زین غر زد " صدای شکمت خیلی بانده"

نایل خندید " قبوله ، بیا بریم شام بخوریم"

"قبوله."

"هری، لویی شما هم میاید؟"

هری سرشو اورد بالا "اره ، باشه"

هر چهارتاشو رفتن توی یه رستوران کوچیکدزین خیلی به نایل نردیک بود و نایل سعی میکرد به رین نخوره هرچند که همه چی خراب شد و نایل یه دفعه دستشو برد زیر میزو تصادفا به فاق شلوار زین برخورد کرد.

"اه" زین بلند شد " من یه دقیقه دیگه برمیگردم"

"من مردم " نایل گفت و سرشو برد بین دستاش.

هری و لویی هم شروع کردن به خندیدن.

____________

اینم قسمت 5!!

کسایی که نمیدونن بگم بهشون داستانای جدید تو پیج پست شدن! خوشحال میشم بخونیدشون!!! مخصوصا لری.....

vote/comment/follow/share...tnx!!!

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now