Twenty Five [Epilogue]

994 112 31
                                    

"یوربن اینک" زیباست. لامپ های نئونی که اون بالا بالا ها اسم مغازه رو نشون میدن، معرکه ان. نایل و زین، هنگام خیره شدن به اون دوتا حرف، دست همدیگرو نگه میدارن. نایل برمیگرده سمت زین و گونشو میبوسه، "خیلی خوب بنظر میرسه عزیزم. شرط میبندم همه ی مشتری ها با عجله برمیگردن."

زین میخنده و تایید میکنه، برمیگرده تا با نایل روبه رو بشه و لباشو میبوسه، "کاملا موافقم، معرکه اس"

چند روزی از برگشتنشون به هم دیگه، گذشته. زین کارشو توی مغازه ی فروش لوازم خانگی رها کرده و نایل وارد نونوایی شد. هرچی بشه، نایل هنوز هم کلی به لیام بدهکاره و قراره به پرداخت حسابای "یوربن اینک" کمک کنه. شروع تازه اییه و هیچ چیزی، هیچوفت به این خوبی نبوده. میرن داخل، جایی که هری و لوییس نشستن ودارن سنگ کاغذ قیچی بازی میکنن. بنظر میرسه که لوییس داره پشت هم برنده میشه و هری یه مقدار اوقات تلخی میکنه اما وقتی که لویی شکل عجیبی با انگشتاش میسازه و ادعا میکنه که (اون شکل) سالن اوپرای سیدنیه، میخنده.

نایل ناگهانی میگه" من یه فکری دارم"

هری بلند میشه و موهاشو درست میکنه" خب، چیه؟"

نایل لبخند میزنه" بیاین زنگ بزنیم به اِد"

لوییس میخنده و با حداکثر سرعت میدوه سمت تلفن" من بهش زنگ میزنم"

همه میخندن و بعدا، وقتی که مکلمه ی تلفنی تموم شده و اِد داره سه ساعت راه رو به سمت "یوربن اینک" جدید رانندگی میکنه، هرچهارتاشون برای شام بیرون میرن و نایل به لیام زنگ میزنه. هرپنج تاشون میرن به باری که چند شب پیش، کلی امید توی نایل بوجود آورده بود. باحاله، همشون پشت یه میز نشسته و آبجو مینوشنن و سیب زمینی پنیری میخوردن.

وقتی تاریک و دیر میشه، هری و لوییس میزن بستنی بگیرن، لیام میره تا به شیفت شبش برسه و نایل و زین به سمت خونه راه می افتن، دست در دست.

زین اه میکشه"دلم خیلی برات تنگ شده بود" شصتشو پشت دست نایل میکشه.

"منم همینطور، خیلی بیشتر از چیزی که بقیه میدونن" نایل لبخند میزنه" لیام فکر کرد دارم دیوونه میشم"

جفتشون زیر لبی میخندن و جلوی در خونه ی نایل ایستادن. تردید میکنن. نایل کلیداشو بیرون میاره ودرو باز میکنه. زین شب بخیر میگه و میخواد بره که نایل دستشو میگیره"میتونی... میتونی بمونی"

زین به سمت جلو تلو تلو میخوره و نایل رو به سختی میبوسه، به داخل خونه هلش میده. تقربیا میفتن اما بدن نایل به دیوار برخورد میکنه، محکم. زین اون رو به طور دائمی روی دیوار نگه داشته و گردنشو به سمت بالا و پایین لیس میزنه. نایل حس میکنه که بدنش آتیش گرفته.

"طبقه ی بالا" صدای زین آروم و سخته "الان"

به سمت طبقه ی بالا تلو تلو میخورن جایی که زین عملا لباس هارو از تن نایل پاره کرده و بیرون میکشه. نفس نایل گرفته، اما از اینکه زین چقدر وحشیه، شگفت زده شده. "هی عزیزم، ما کل شب رو وقت دارم"

"میدونم ولی.. لعنت نایل" من سه سال متتظر شدم تا این دوباره اتفاق بیفته"

نایل لبخند میزنه و زین دوباره میچسبونتش به دیوار. فقط اینکه دیوارهای اتاق خواب از سرسرای خونه نازک ترین و نایل محکم بهشون برخورد میکنه، آرنجش به دیوار خشک خورده و سوراخ کوچیکی اونجا ایجاد میکنه.

نایل میزنه زیر خنده، زین هم همینطور. عقب میکشه تا از سوراخی که ایجاد کردن، به اون سمت نگاهی بندازه.

زین لبخند میزنه"میتونم اتاق خوابمو ببینم"

نایل آنچنان لبخندی زده که صورتش درد میگیره و میگه" میتونم پینه اش کنم اگه میخوای"

"نه" زین برمیگرده به بوسیدن نایل" فکر میکنم همینجوی که هست عالیه"

-------------------------------------------

اگه قرار بود توی خیابون به سمت "یوربن اینک"راه بیفتی، کلی چیز میدیدی. میتونستی علامت بزرگ توی آسمون رو ببینی و هرچی نزدیکتر میشدی، صف مردم رو میدیدی که منتظرن تا وارد شن. موقع وارد شدن میتونستی صاحب خندون رو ببینی، آقای زین مالیک و مدیر، آقای نایل هوران-- اگه دقیق نگاه کنی بعضی وقت ها همدیگرو میبوسن. بهت گفته میشد که بشینی و در مورد تتویی که میخوای حرف بزنی. توسط یه زوج یا یه آقای مو قرمز خوشحال بهت کمک میشد. اونا ممکنه داستانشونو بهت بگن، اما اگه نگفتن ممکنه هیچوقت درد و رنجی رو که برای رسیدن به جای قعلیشون، تحمل کردن رو بفهمی.

وقتی میری، احساس خوشحالی میکنی. حس خوبی داری که وارد یه همچین جای مهمون نوازی شدی و متوجه میشی چرا مردم دوست دارن برن اونجا، وقتشونو اونجا بگذرونن.

یا حداقل، این احساسی بود که پدر نایل داشت و چیزی که دید، وقتی که برای اولین بار به اونجا رفت. و بعد از اینکه اولین تتوشو گرفت، برای تموم کارهایی که کرده بود پشیمون بود.

و نایل بخشیدش.

---------------------------------------------

"یوربن اینک" جایی بیشتر از یه سالن تتو برای آقا و آقای مالیک-هورانه. زندگیه. عشقه.

"یوربن اینک" خونه اس.

_____________

Urban Ink(persian translation)(ziall)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang