~54~

3.2K 478 153
                                    

نایل نزدیک گوش افسر زمزمه کرد :

" خودشه! "

" آقای هری ادوارد استایلز؟ "

لبام و به هم فشار دادم و دوباره به پاهام حرکت دادم :

" بله، بفرمایید؟ "

به دور تا دورِ خونه نگاه کرد :

" ازتون چندتا سوال داشتیم در مورد آقای لویی ویلیام تاملینسون، لطفا همراهمون بیاید! "

از طرز نگاهش به خونه خوشم نیومد! :

" ببخشید، ولی شما حکم ورود به منزل دارید؟ "

الکس بهم اشاره کرد :

" مشکلی نیس، من بهشون اجازه دادم که بیان داخل! نمیخواستم شما این همه راه برید تا در حیاط! "

متوجه منظورش شدم و سرم و تکون دادم! مطمئنا بهشون اجازه ی ورود داده تا فکر نکنن از چیزی میترسیم و به خونه مشکوک نشن!

" دقیقا چه مشکلی پیش اومده؟ "

" خیلی وقته که از لویی خبری نیست! "

نایل با دندونای فشرده شده از حرص جوابم و داد! با تعجب پوزخند زدم :

" چی؟! "

" یه جوری رفتار نکن که انگار خبر نداری! گفتم لویی ناپدید شده... نیست! "

سرم و با تعجب تکون دادم :

" یعنی چی؟ مَـ من... واقعا متوجه نمیشم!!! "

" جالبه که نمیدونی حتی لویی غیب شده! "

" از کجا باید بدونم؟ مثل اینکه از چیزی خبر نداری؟ "

" همونطور که گفتم باید همراهمون بیاید برای روشن شدن قضیه! امیدواریم حرفای شما بتونه بهمون کمک کنه! "

" به عنوان... یه شاهد؟ "

گیج ازش پرسیدم، سرش و تکون داد :

" بله! "

مکث کردم، با اخم سرم و انداختم پایین... یه نفس عمیق کشیدم تا بتونم خودم و کنترل کنم و دوباره بهش نگاه کردم :

" وجود شاهد اختیاریه! پس اجازه بدین لباس عوض کنم، میتونین تا اون موقع پشتِ در منتظر باشین! "

به در خروجی اشاره کردم و اینطوری رسما بیرونشون کردم! وایسادم و بیرون رفتنشون و تماشا کردم... انگشتام و توی موهام فرو کردم و چشمام و با استرس و حرص چند ثانیه بستم... لب پایینم و گاز گرفتم و دور زدم، به سمت آسانسور حرکت کردم.

ببینم از پسش بر میام یا نه، ببینم میتونم این قضیه رو تمومش کنم یا نه! نمیخوام دیگه کسی مزاحمم شه، اونا که از چیزی خبر ندارن!... به اتاقم رسیدم و با حواس پرتی در و باز کردم... با قدم های بلند وارد اتاق شدم و شلوار جینم و برداشتم که یهو متوجه ماریا شدم!

Forever (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now