"I got something to tell you,but I don't know how imma say it."
The weekend – Coming down
~*~
ناشناس:دیشب خواب تورو دیدم
ناشناس:خیلی جالب بود,ما- نه فکر نکنم بخوای بدونی.
ناشناس:یه ذره خاک بر سریه. :)
زین:خوبه,چون برام مهم نیست.
زین:منم خواب دیدم دست از سرم برداشتی.و دیگه تعقیبم نمیکنی.
زین:اوه چقدر عالی میشد
ناشناس:اوه چقدر عالی میشد اگه الان با تو بودم.
ناشناس:چقدر عالی میشد اگه الان توی آغوشم بودی
ناشناس:خیلی جالب میشد.
ناشناس:و خیلی هم جالب میشه اگه کارای درتی کنیم.
~*~
ســــــــلوم^_^دوباره بعد هزار سال اومدم مرسی از ووت و کامنت و همه چی
زودتر آپ میکنم چپتر بعدیو______*لیام چ شکلی میشه اگ اون جمله –یه ذره خاک بر سریه- یا - خیلی هم جالب میشه اگه کارای درتی کنیم - رو بگه؟!؟؟!
من خابم نمیبره تا نفهمم:|
All the Love Yasi♥
![](https://img.wattpad.com/cover/81545571-288-k164107.jpg)
YOU ARE READING
Unknown || Ziam(Persian Translation)
Fanfiction+کی اون کبودیو روی گردنت درست کرده عزیزم؟امروز صبح اونجا نبود,بود؟ +زین؟ -این چیزی نیست که تو فکر میکنی,نمیدونم چرا اونجاست.جای نیشه,احتمالا یه حشره یا همچین چیزی نیشم زده **لیام لبشو گاز گرفت و خندید,ولی به اندازه کافی آروم نبود. ________ -من عاشق...