Innocent

1.4K 227 50
                                    

"Your string of lights is still bright to me."

Taylor Swift – Innocent

~*~

زین کلاه ژاکتشو مرتب کرد و آه کشید,گوشیش برای بار شیشم لرزید.

همونطور که تنهایی به سمت خونه قدم میزد سرشو تکون داد و صورتشو با دستاش مالید.

نزدیک غروب بود,هوا کم کم تاریک میشد.میدونست که خورشید ممکنه هر لحظه,ناپدید بشه.گوشی توی جیبش پشت سر هم میلرزید.

حدس میزد,پین باشه,تعقیب کنندش.واسه یه مدتی اصلا نخوابیده و کبودی های زیر چشماش واضح بودن.همیشه سر کلاس خوابش میبرد و حتی وقتی که لازم بود,به درس توجه نمیکرد.

اون سال آخرین سال دبیرستانش بود(و خیلی خوشحال بود) که بالاخره درسش تموم میشد.در همین حال به شدت ناراحت و عصبانی هم بود.

یه نسیم سرد و در عین حال گرم بهش خورد و به خودش لرزید.با چشماش اطراف خیابونارو میگشت.

میتونست سنگینی نگاهشو حس کنه,و این براش اصلا حس خوشایندی نداشت.همیشه حس میکرد یه نفر داره تماشاش میکنه,که مطمئنم یه نفر این کارو مکرد.

زیر لب نالید و گوشیش که داشت میلرزیدو از جیبش در اورد.قفل صفحه رو باز کرد و مسیجایی که پین واسش فرستاده بودو خوند.

ناشناس:میخوای برسونمت خونه پرنسس؟

ناشناس:فکر نمیکنم لازم باشه یه پرنسس خوشگل مثل تو تنهایی توی تاریکی بره خونه.

زین سرشو بالا آورد,هنوز متوجه نشده بود که هوا تاریک شده.لامپای خیابونو دید که کم کم روشن میشدن.لبشو گاز گرفت.

عادت داشت توی محله خودشون و هر جایی که میرفت احساس امنیت کنه,ولی اون امنیت ناپدید شده و به نارنیا فرار کرده بود.

زین مسیجارو از اول خوند.سرشو تکون داد و گوشیشو قفل کرد,دیگه نمیخواست پیامایی که این تعقیب کننده لعنتی میفرستادو بخونه.

کیفشو روی شونش جابه جا کرد و این بار تند تر به سمت خونه حرکت کرد,آرزو میکرد کاش همون موقع میرسید خونه.موبایلش دوباره لرزید,ولی بهش توجهی نکرد.

ناشناس:چرا عجله میکنی پسر کوچولو؟

ناشناس:از تاریکی میترسی؟

ناشناس:نگران نباش پرنسس هواتو دارم.

به ساعتش نگاه کرد,حواسش نبود کجا میرفت.

چشماشو چرخوند و وقتی که میخواست به سمت یه خیابون دیگه بپیچه با یه بدن قوی برخورد کرد.

یه جیغ کوتاه کشید,تقریبا تعادلشو از دست داد و نزدیک بود بیفته,ولی خوشبختانه بازوهای غریبه دورش حلقه شدن.

Unknown || Ziam(Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora