He got money

1K 125 33
                                    


لوبیای لیما:بیدار شو بیب,میدونم خیلی زوده ولی میخوام ببرمت بیرون.

لوبیای لیما:نگران مامانت نباش خودم همه چیو بهش گفتم.

لوبیای لیما:مامانت خیلی دوست داشتنیه,خیلی خوش شانسی که داریش.بهرحال!بیدار شو قبل از اینکه تن لشتو از تخت بکشم بیرون.

لوبیای لیما:یه روز بزرگ در پیش داریم.

زین غرغر کرد ویکی از بالشتاشو روی سرش گذاشت,میخواست دوباره بخوابه.

داشت خودشو قانع میکرد که دوباره بخوابه و به گوشیش که میلرزید و نشون میداد مسیج جدید داره,اهمیت نده.

اصلا لازم نبود چکش کنه,از قبل میدونست که لیامه.هیچ کس هرروز بهش پیام نمیده,به جز لیام.

آه کشید.از موقعیت راحتش تکون نخورد و ساکن موند,نمیخواست خودشو اذیت کنه و تکون بخوره.

گوشیش دوباره لرزید و باعث شد با بداخلاقی صداهای ناهنجار از خودش دربیاره.

لوبیای لیما:وسیله هاتو جمع کن.میبرمت یه جای محشر پس باید عجله کنی.2 ساعت وقت داری.

زین بالشتی که صورتشو پوشونده بود کنار انداخت و دستشو دراز کرد و گوشیش که روی عسلی کنار تخت بودو برداشت.

سرشو بلند کرد و به آرنج راستش تکیه داد,چشماشو بخاطر نور باریک کرد.دوباره غرغر کرد و نور گوشیشو کم کرد و قفلشو باز کرد و پیامای لیامو چک کرد.

به خودش زحمت نداد همشونو بخونه,چشماش به طرف آخرین پیامش رفتن و به این فکر کرد که لیام این بار کجا میبرتش.

به خودش اعتراف کرد که وقت گذروندن با لیام توی پنت هاوس عالی بود,اعتراف کرد که نزدیک شدن به لیام خیلی خوب بود.

لیام تا حدودی خودشو به زین ثابت کرده بود و زین میدونست که میتونه به راحتی خودشو کاملا به زین نشون بده چون یه آدم خیلی شیرین و بیش از اندازه کلیشه ای (از نظر عشقی) بود.

خمیازه کشید,و به خودش زحمت نداد که جواب لیامو بده و گوشیشو دوباره روی میز گذاشت.بدنشو کش داد و یه صدای غیر انسانی بلند از خودش در آورد.

چند دقیقه دیگه دراز کشید و به چشماش استراحت داد,داشت دوباره خوابش میبرد که صدای در زدن آرومیو شنید.

"عسلم؟هنوز بیدار نشدی؟"صدای دلپذیر تریشا شنیده شد و مشتش دوباره آروم به در خورد.

"آره یکمی,چرا؟"زین با چشمای بسته جواب داد.

"میتونم بیام تو,اگه مشکلی نیست؟"پرسید و منتظر جواب دادن زین شد.

زین چشماشو باز کرد و با دستش مالید و بلند شد و به تختش تکیه داد.

Unknown || Ziam(Persian Translation)Where stories live. Discover now